اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جامع

نویسه گردانی: JAMʽ
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن صَبیح از روات است . عبدالغنی ابن سعید او را در زمره ٔ مشتبهان آورده گوید: وی ضعیف است . (از لسان المیزان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
جامع. [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَمع. گردآرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فراهم آورنده . (از اقرب الموارد) (دهار). گردکننده . (مهذب الا...
جامع. [ م ِ] (اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی . (منتهی الارب ).
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) لقب نوح بن ابراهیم مروزی است . (منتهی الارب ). سمعانی چنین آرد: لقب ابوعصمت مروزی است گویند که چون او نخستین کسی ب...
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) فراش . یکی ازنزدیکان آلب ارسلان است . وی کوتوال را که قصد حمله به سلطان داشت با میخکوبی بکشت . (تاریخ گزیده ص 442).
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) از دهات غوطه است و گروهی ازبنی امیه از جمله ولیدبن تمام بن ولیدبن عبدالملک بن مروان بن الحکم در آنجا سکونت داشتند. (...
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ملقب به سکری . و مکنی به ابی القاسم البصری ، محدث است . وی پس از سال 300 هَ .ق . درگذشت . ابن یونس گوید:...
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابی راشد کاهلی کوفی و ثقه است . (المعرب مصحح احمدمحمد شاکر ص 352 و ذیل همان صفحه ).
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن سوادة، محدث است . دارقطنی او را ضعیف دانسته است . (از لسان المیزان ).
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن شداد ملقب به ابی صخرةتابعی است . رجوع به ابوصخره در همین لغت نامه شود.
جامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن طولون . مسجد معروفی است در مصر که امیر ابوالعباس احمدبن طولون آن رابنا کرده و صد و بیست هزار دینار صرف بناء آن شد...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.