اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان سپار

نویسه گردانی: JAN SPAR
جان سپار. [ س ِ ] (نف مرکب ) جان سپارنده . جان دهنده . فدائی :
ای خسروی که ملک ترا جانسپار گشت
وز رنج گشت حاسد تو جانسپار تیغ.

مسعودسعد.


رغبت از تو چو با یسار شود
از برای تو جانسپار شود.

سنایی .


من جانسپار مدح تو صورت نگار مدح تو
با آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمده .

خاقانی .


ور همی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم سیر.

مولوی .


چه خوش باشد سری در پای یاری
به اخلاص و ارادت جان سپاران .

سعدی .


در آب و رنگ رخسارش چو جان دادیم خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد.

حافظ.


بپای دولت آوردت سپردت
سری کش تن ترانه جانسپارست .

؟


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.