جایزه . [ ی ِ زَ
/ زِ ] (ع اِ) پاداش . ج ، جوائز
: جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی
ورندهی بیشکی ز ایزد خواهم عیاد.
منوچهری .
هرچه لبت را بسخن ره در اوست
جایزه ٔ قد سمعاﷲ در اوست .
امیرخسرو.
گر نظم را بقدر سخن میرسد بها
شخصم ز جمله جایزه بهتر گرفته است .
شانی تکلو (از بهار عجم ).
رجوع به جائزه شود. || تخته ای که زیر در کنند. (مهذب الاسماء). ج ، جوزان . (مهذب الاسماء). || استادنگاه آبکش بر چاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رجوع بجایزه شود. || شربتی از آب . رجوع بجایزه شود. || الفی است که بر سر اعداد بعد مقابله و تصحیح کشند و آن علامت صحت باشد. (بهار عجم ). علامت مقابله . (مفاتیح العلوم خوارزمی در مواضعات ذکور و دفاتر)
: بر پا برشان ستاده ترکان
چون جایزه های عقد میزان .
میرزا طاهروحید (از بهار عجم ).
رود از دفتر ایجاد رعونت بیرون
قامتش گر ندهد جایزه ٔ رعنائی .
حسین خالص (از بهار عجم ).
رجوع به جائزه شود.