جبار. [ ج َب ْ با ] (ع ص ، اِ) پادشاه . || سرکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گردن کش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || مسلط.قاهر. (المنجد). متکبری که غیر را بر خود حقی ننهد.(قطر المحیط) (منتهی الارب ). تکبرکننده
: کس فرستاد بسر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا
وین فثره پیرز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد جبار مرا.
رودکی .
هست جبار ولیکن متواضع گه جود
متواضع که شنیده ست که جبار بود.
منوچهری .
جبارتری چون متواضعتر باشی
باشی متواضعتر چون باشی جبار.
منوچهری .
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادرست و حکیمست و عالم و جبار.
ناصرخسرو.
و جباران روزگار در ربقه ٔ طاعت و خدمت کشید. (کلیله و دمنه ). و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه ). || کامکار. دور از آفت . بزرگوار. (مهذب الاسماء). || خرمابن دراز که دست بدان نرسد.(منتهی الارب ). النخلة الطویلة تفوت ید المتناول . (اقرب الموارد). || بجبر بر کاری دارنده . (از منتهی الارب ). || سخت دل . بی رحم . (ناظم الاطباء). دل سخت . بی رحم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظالم .ستمگر. متعدی . طاغیه . ستم کننده . ظلم کننده
: و اتبعوا امر کل جبار عَنید. (قرآن
59/11).
اتوعدنی بجبار عنید
فها انا ذاک جبارعنید
اذا لاقیت ربک یوم حشر
فقل : یارب مزقنی الولید.
ولید (از کتاب النقض ص 66).
همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را... زدی و فروگرفتی این مرد [ بوسهل ] از کرانه بجستی و فرصتی جستی ... و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی . (تاریخ بیهقی ص
175). آنچه من گفتم امشب در سر این مرد جبار بگردد و فردا ناچار در این باب رای خواهد و سخن گوید بشما رسانم آنچه گفته اند. (تاریخ بیهقی ص
426). پسرش عبدالجبار از رسولی گرگان بازآمدو خلعتی پوشید بکدخدایی خوارزم برفت و بواسطه ٔ وزارت پدر جباری شد و دست هرون و قومش خشک بر چوبی ببست .(تاریخ بیهقی ص
694). یحیی گفت : علی مردی جبار و ستمکار است و فرمان خداوند راست . (تاریخ بیهقی ص
423).
همچنان در قهر جباران تیغ ذوالفقار
هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست .
ناصرخسرو.
ای بسا تیرهای جباران
تار تار از دعای غمخواران .
سنائی .
کمال بیوفائی و غدر او [ شیر ] را بر این میدارد که جباریست کامکار. (کلیله و دمنه ). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را.. و مالیدن جباران ... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ). شما را از جور این جبار خونخوار... برهانم . (کلیله و دمنه ).
لعل سم شبرنگت تاج سر جباران
حافظ سر و تاجت را جبار همه ظالم .
خاقانی .
چندین تن جباران کاین خاک فروخورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان .
خاقانی .
زمین از شخص جباران چو نفس عالم رعنا
درونسو هست گورستان و بیرونسوست بستانش .
خاقانی .
چو خضر پیامبر که کشتی شکست
وزو دست جبار ظالم ببست .
سعدی .
کشنده ٔ ناحق بخشم . || مرد بلندبالا و قوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شکسته بند. (مهذب الاسماء). شکسته بندکننده . (از منتهی الارب ). آروبند. درست کننده ٔ شکستها
: کان کس از زخم تو میرد در دمار
بر تو تاوان نیست باشد آن جبار.
مولوی .
|| نیکوکننده ٔ حال . || نیکوحال شونده . || توانگرسازنده ٔ فقیر. (از منتهی الارب ). || قحط سخت . || شکننده ٔ کامها. (آنندراج ). شکننده ٔ کارها. || خودکامه . طاغیه . دژ خدا. دش خدا. متمرد. || (اِخ ) سی وهشت کوکب است از صورت بر شکل ایستاده در جانب جنوب درطریقه ٔ آفتاب و بدست او عصائی و برمیان او شمشیری . (عجائب المخلوقات ). صورت دوم است از صور جنوبی . (لغت نامه ذیل ثوابت )
: ... دوم صورت جباره ای بزرگ منش چون مردی است کمر شمشیر بسته . (التفهیم ص
93). نام صورتی است از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را برصورت مردی توهم کرده اند عصائی در دست و شمشیری بر میان و این صورت را جوزا نیز خوانند و آن سی و هشت (
38) کوکب است و از کواکب او منکب الجبار و قدم الجبار است که هر دو از قدر اولند و هم از کواکب او هقعه است که یکی از منازل قمر است . (از جهان دانش ).