اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جدایی

نویسه گردانی: JDʼYY
جدایی . [ ج ُ ] (حامص ) دوری و مفارقت .(فرهنگ نظام ). تنهائی . بعد. هجر. فراق :
ز بیم جداییش گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.

فردوسی .


از ایران و توران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود.

فردوسی .


مرا روزگاری جدایی بود
مگر با سروش آشنایی بود.

فردوسی .


همی داد گفتی دل من گوایی
که باشد مرا روزی از وی جدایی .

فرخی .


مسعود ملک آنکه نبوده ست و نباشد
از مملکتش تا ابدالدهر جدایی .

منوچهری .


ایام بر دو قسمست ، آینده و گذشته
وآن را بوقت حاضر باشد از این جدایی .

ناصرخسرو.


معشوق هزاردوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل بجدایی ننهی .

سعدی .


ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
هنوز وقت نیامد که بازپیوندی .

سعدی .


ظرافت آتش افروز جداییست .

صائب .


ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چه ها کرد با جدایی تو.

جدایی .


همی ترسیدم از روز جدایی
فغان کز هر چه ترسیدم رسیدم .

(؟).


|| تمیز. تشخیص :
بچهر سکندر نکو بنگرید
از ان صورت او را جدایی ندید.

فردوسی .


دارای ملوک عجم اسکندر ثانی
کز چشمه ٔ خضرش نکند خضر جدایی .

خاقانی .


غرض اندر حد،شناختن حقیقت ذات چیز است و جدایی خود بتبع آید. (دانشنامه ٔ علائی ص 15).
|| فرق . || عزلت . (دهار). || تجرد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
حروف جدائی . [ ح ُ ف ِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشوندی که معنی تفریق و تفصیل دهد. (دستور جامع ص 805). و رجوع به حروف تفصیل شود.
افسون جدائی . [ اَ ن ِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افسونی که برای جدائی دو کس خوانند و آنرا به تازی دعاءالبغض گویند. (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.