جدع
نویسه گردانی:
JDʽ
جدع . [ ج َ دِ ] (ع ص ) کودکی است که بد است خورش او. (شرح قاموس ). کودکان بدخوراک . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جداء. [ ج ِدْ دا ] (اِخ ) صاحب منتهی الارب ذیل جداء بکسر آرد: و فی المثل صرّحت جداء و بجدا و بجد و بجدّ ممنوعة و بجدّان یضرب فی شی ٔ وضح بع...
جداء. [ ج َدْ دا ] (اِخ ) دهی است به حجاز. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ابوالفتح نصر گوید: موضعی است به نجد و من [ یاقوت ] گمان میبرم مو...
جدا شدن . [ ج ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گسیخته شدن . منفصل شدن . (ناظم الاطباء). بریده شدن . قطع شدن . دورافتادن . اِنفکاک . فُصول . (ترجمان عادل )....
جدا کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفریق نمودن . مفروق کردن . از هم سوا کردن . علیحده کردن : قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دندهر چه به آ...
جدا گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن . بریده شدن . اِنفراق . (منتهی الارب ) : بسا کس که گشتش جدا سر زتن بگفتار این دیو نر اهرمن . فردو...
جدا ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) دور ماندن . تنهاماندن : کجا ماند از تو جدا بیژنابدو بر چه بد ساخت اهریمنا. فردوسی .اگر از خانه و از اهل جدا ما...
جدا نمودن . [ ج ُ ن ُ / ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . گسسته ساختن .
جدا گرفتن . [ ج ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) علیحده گرفتن . منفرد گرفتن . تنها گرفتن .- عرصه جداگرفتن ؛ موقع و مکان و ساحت دیگر انتخاب کردن : بر...
جدا فتادن . [ ج ُ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به جدا افتادن شود.