 
        
            جرذ
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        JRḎ
    
							
    
								
        جرذ. [ ج َ رَ ] (ع  اِ) بیماری  ستور، مانند آماس  و ترنجیدگی . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء). هر ورمی  که  در پی ستور پدید آید. (از اقرب  الموارد). ورم  پی  دایه ، و آن  هرگونه  تورم  و برآمدگی  عصب  باشد که  در پی  دایه  حادث  گردد، خواه  در ظاهر کعب  باشد و خواه  درون  آن ، علتی  است  در پای  ستور. جَرَد. لغتی  است  در آن . (متن  اللغة).  ||  از عیوب  اسب  است  و آن  علتی  است  در پاها که  بر مفصل  در زیر پی ها از خارج  و داخل  پدید آید و از عیوب  فاحش  بشمار است . (از صبح  الاعشی  ج 2 ص 27). و رجوع  به  جرد شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        جرز. [ ج َ رَ ] (ع  ص ، اِ) زمین  بی نبات  که  هیچ  نرویاند یا آنکه  علف  وی  خورانیده باشند یا زمین  باران نرسیده . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جرز. [ ج ُ ] (اِخ )  ۞  نام  یکی  از ملوک  اطراف  سرزمین  بلهرا که  او را ملک  الجرز میخواندند و لشکریان  فراوان  داشت . (اخبار الصین  والهند ص 12 س  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جرز. [ ج ِ ] (اِخ ) جرس . رجوع  به  کلمه ٔ مزبور و قاموس  الاعلام  ترکی  ذیل  جرس  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جرض . [ ج َ ] (ع مص ) خبه  کردن  کسی  را. (از منتهی  الارب ). خفه  کردن . (ناظم  الاطباء). خفه کردن  کسی  را. (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        جرض . [ ج َ رَ ] (ع  مص ) فروخوردن  خدو را به  اندوه . (از منتهی  الارب ). (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد).  ||  گلو درماندن  طعام  و جز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نام قناتی است جاری درکوشن علیای ممقان