جرط
نویسه گردانی:
JRṬ
جرط. [ ج ُ رُ ] (ع اِ) زینت . آلات زینت . (از دزی ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جرط. [ ج َ رَ ] (ع مص ) بگلو درماندن طعام . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (ازمتن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). یا درست آن خَ...
جرت . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است بصنعا. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای صنعا به یمن . (از معجم البلدان ). این کلمه را بفتح و کسر جیم و همچ...
جرت غوز. [ ج ِ غ َ / غ ُ ] (ص مرکب ) در اصطلاح قزوینیان ، آن که بعجله و بی ترتیب کار کند و سخن گوید. مردمی سبک عقل و شتابنده در کارها. آنکه...
اَئیبی جَرِتَ: (اوستایی) 1ـ کرنش، تعظیم، سجده 2ـ گرامیداشت، بزرگداشت 3ـ شکوه، عظمت، هیبت