اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جری

نویسه گردانی: JRY
جری . [ ج َ ] (از ع ، ص ) جری ٔ. بی باک . بهادر. دلاور. شجاع . (ناظم الاطباء). دلیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بستاخ . گستاخ . (یادداشت مؤلف ). گویند: فلانی برسر ما جری شد؛ یعنی شیرک ۞ شد و ما را زیرچاق خود کرد. (آنندراج ) :
گویدت این گورخانه است ای جری
که دل مرده بدانجا آوری .

مولوی .


- جری شدن ؛ گستاخ گشتن . جسور شدن :
ترغیب کرد آن لب میگون به بوسه ام
تا می نخورد عاشق بی دل جری نشد.

ترغیب (از آنندراج ).


- زبان جری ؛ زبان گستاخ و جسور :
تو بر پایی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را.

ناصرخسرو.


رجوع به جری ٔ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
جری . [ ج ُ ری ی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
جری ٔ. [ ج َ ] (ع ص ) مرد دلاور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از جُراءَة. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). شجاع ، متهور. (از اقرب ...
جری. ("ج" با آوای زیر )، (مازنی )، آفتابه یا آفتوبه.
جری خوار. [ ج َ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. راتبه بگیر. شهریه بگیر : مهمان و جری خوار قصر اویندهم قیصر و هم امیر دیلم .ناصرخسرو.
جری شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دلیر شدن . جسور شدن . گستاخ گردیدن . رجوع به جری شود.
جری کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخ ساختن . رو دادن . (یادداشت مؤلف ).
جری دریاچه . [ ] (اِخ ) محلی است در سبزوار. هوای آن ییلاقی و آب آنجا از قنات تأمین میشود و دوازده خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج ...
جری خشک بالا. [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت از بخش فریمان شهرستان مشهد. این ده در صد و پنجهزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مش...
جری خشک پایین . [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان از شهرستان مشهد. این ده در نودوهشت هزارگزی شمال خاوری فریما...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.