گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جری نویسه گردانی: JRY جری . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) وکیل . || رسول ۞ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی جری جری . [ ج ُ ری ی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). جری جری ٔ. [ ج َ ] (ع ص ) مرد دلاور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از جُراءَة. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). شجاع ، متهور. (از اقرب ... جری جری. ("ج" با آوای زیر )، (مازنی )، آفتابه یا آفتوبه. جری خوار جری خوار. [ ج َ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. راتبه بگیر. شهریه بگیر : مهمان و جری خوار قصر اویندهم قیصر و هم امیر دیلم .ناصرخسرو. جری شدن جری شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دلیر شدن . جسور شدن . گستاخ گردیدن . رجوع به جری شود. جری کردن جری کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخ ساختن . رو دادن . (یادداشت مؤلف ). جری دریاچه جری دریاچه . [ ] (اِخ ) محلی است در سبزوار. هوای آن ییلاقی و آب آنجا از قنات تأمین میشود و دوازده خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج ... جری خشک بالا جری خشک بالا. [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت از بخش فریمان شهرستان مشهد. این ده در صد و پنجهزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مش... جری خشک پایین جری خشک پایین . [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان از شهرستان مشهد. این ده در نودوهشت هزارگزی شمال خاوری فریما... جرئ این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود