جری
نویسه گردانی:
JRY
جری . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تراکمه از بخش کنگان ازشهرستان بوشهر. این ده در صد و سی و چهار هزارگزی جنوب خاوری کنگان و دو هزار و پانصد گزی شمال راه فرعی لار به گله دار واقع شده و محلی جلگه و گرمسیر و مالاریایی است . 125 تن سکنه دارد و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جری . [ ج َ را ] (ع اِ) کودکی دختران . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). جَرائیَة. جَرایة. جَراء. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). رجوع به کلمه ...
جری . [ ج َرْی ْ ] (ع مص ) روان شدن آب . (از منتهی الارب ). رفتن آب . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). روان شدن آب و مان...
جری . [ ج ِ را ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی در فارسی ، یا جرا ۞ وظیفه و راتبه . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مخفف اجراء به معنی اجری ، اجراء،...
جری . [ ج َ ] (از ع ، ص ) جری ٔ. بی باک . بهادر. دلاور. شجاع . (ناظم الاطباء). دلیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بستاخ . گستاخ . (یادداشت مؤلف ). گ...
جری . [ ج َری ی ] (ع ص ، اِ) وکیل . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و بدان جهت وکیل را جری نامند که بجای موکل در جریان امر قرا...
جری . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) وکیل . || رسول ۞ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
جری . [ ج ِرْ ری ی ] (ع اِ) نوعی از ماهی است دراز و املس که پشیز ندارد. و یهود آن را نخورند. (منتهی الارب ). مارماهی . (آنندراج ) (دهار). نوع...
جری . [ ] (ص نسبی ) منسوب است به جری بن عوف که بطنی است از حذام . (از انساب سمعانی ).
جری . [ ج ُرْ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جرة که بطنی است از بنی تهیةبن سلیم . (از انساب سمعانی ).
جری . [ ج َرْ را ] (اِخ ) نام ناحیه ای است میان قم و همدان که گروهی از اهل علم بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ). رجوع به مرآت البلدان ...