اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جریان

نویسه گردانی: JRYAN
جریان . [ ج َ رَ ] (ع مص ) جَرْی . رفتن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (از غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب آنندراج آرد: روان شدن آب و نیز خسرو علیه الرحمه در ترسل الاعجاز که به اعجاز خسروی شهرت دارد جریانی استعمال فرموده ، پس از عالم نقصان و نقصانی و زیادت و زیادتی و خلاص و خلاصی باشد. (آنندراج ) :
شد ز شوق جریان سخنت هم چون آب
ورنه باد از چه جهت می کشدش در زنجیر.

سلمان (از آنندراج ).


رفتن . روان شدن . سیلان چنانکه آب و اشک و خون . (یادداشت مؤلف ). جری بسکون ثانی در فارسی نیز مستعمل است . (از غیاث اللغات ) : چهارم خوش آوازی که به حنجره ٔ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان ). || بدویدن . دویدن . (یادداشت مؤلف ). به حرکت درآمدن . به تموج درآمدن . روان شدن .
- جریان القایی ؛ در اصطلاح فیزیک جریانی است موقتی که در تحت تأثیر جریان الکتریک یا آهنربا درمفتول مسدودی تولید میشود.
- جریان الکتریک ؛ در اصطلاح فیزیک عبارتست از انتقال الکتریسته ، چون دو جسم را که سطح الکتریکی آنها مختلف است بوسیله ٔ جسم هادی مربوط سازیم جریان تولید می شود.
- جریان امر ؛ روش آن . (یادداشت مؤلف ). گردش کاری در اداره ای .
- جریان پیدا کردن ؛ روان شدن . (یادداشت مؤلف ).
- جریان خون ؛ روان شدن و گردش خون در سراسر بدن بوسیله ٔ شریانها.
- جریان دادن ؛ روان کردن . (یادداشت مؤلف ). براه انداختن . و رجوع به جریان شود.
- جریان داشتن ؛ روان بودن . (یادداشت مؤلف ). رایج بودن .
- جریان کردن ؛ جاری گشتن . روان شدن . به جریان افتادن . جریان پیداکردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جریان شود.
- دستگاه جریان ؛ یکی از دستگاههای مختلف بدن که کار آن حمل و نقل غذاهای جذب شده به نقاط مختلف بدن است . (از جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 142).
|| مرضی است که طهارت مخصوصی بر حسب شریعت موسوی لازم دارد. (از لاویان 15: 19 و 28: 30). و اشاره به ناپاکی روحانی میباشد. (از قاموس کتاب مقدس ). || (اصطلاح نحو) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: و در اصطلاح نحویان به این معانی استعمال میشود: 1 - جریان شیئی بر آنچه آن شی ٔ قائم به اوست ، مبتدا باشد یا موصوف یا صاحب حال یا متبوع . 2- تطابق اسم فاعل با فعل یعنی موازنه ٔآن دو از جهت حرکات و سکون . 3 - جریان مصدر بر فعلی که از آن مشتق شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
جریان . [ ج ِرْ ] (ع اِ) می .(ناظم الاطباء). || رنگ سرخ . (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 102). و رجوع به جریال شود.
جریان . [ ج َ رَ / ج َرْ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خروج و پیشرفت و صدور و اتفاق . || وقوع و طلوع . || دو و جهندگی . (ناظم الاطباء).- جریان آب ؛ ...
جریان طرزه . [ ] (اِخ ) از رستاق طبرش همدانی و اصبهانی . (از تاریخ قم ص 120).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نگاهی دقیق به جریان شعر زلال چکیده: پرداخت عمیق و دقیق بر جریانی چون ظهور « شعر زلال » در ادبیات، راهگشای تکثیر معلومات درست برای نسل آینده ا...
جریان الکتریکی به جاری شدن بار الکتریکی گفته می‌شود.[۱] به معنای دیگر جریان الکتریکی به صورت نرخ تغییر بار الکتریکی نسبت به زمان تعریف شده که با نماد ...
واحد شدت جریان . [ ح ِ دِ ش ِدْدَ ت ِ ج َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش شدت جریان الکتریسیته به کار میرود و از واحدها...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.