اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جعر

نویسه گردانی: JʽR
جعر. [ ج َ ] (ع اِ) پلیدی خشک چسبیده بر کون . || پیخال مرغ شکاری . (منتهی الارب ). || باد شکم یا غایط درندگان . (اقرب الموارد). ج ، جُعور.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
جعر. [ ج َ] (ع مص ) پیخال انداختن . (آنندراج ). سرگین اوگندن سگ . (زوزنی ). سرگین افکندن خداوند مخلب از سباع . (تاج المصادر بیهقی ). || صورت ...
جار در زبان تبری (مازنی) به محل کاشت و پرورش و کشت گیاهان و سبزیجات مختلف گفته می شود، نظیر: پیازجار، یا تیمجار که محل پرورش و عمل آوردن بذر برنج است...
جار. (ع ص ، اِ) همسایه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه خانه اش نزدیک یا چسبیده به خانه ٔ شخص باشد. ج ، جیران ، اَجوار، جیَرة...
جار. (ترکی ، اِ) ندا کردن . || جمعیت . (آنندراج ).
جار. (اِ) چراغهای بلورین دارای چند شاخه که به سقف آویزان کنند.|| نام خرزهره در تداول اهل بلوچستان . رجوع به خرزهره شود.
جار. [ جارر ] (ع ص ) جرّدهنده . کشاننده . امتدادیافته .- حروف جارّ . رجوع به جارَّة شود. || حارّ جارّ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). و عن اب...
جار. (پسوند) مزید مؤخر امکنه و لهجه ای از «زار» است : اقیره جار. اگیره جار. انارجار. تجسن جار. دارجار. نرگس جار. رمجار. گل جاری . شمعجاران . دینارج...
جار. (اِخ ) شهری است در ساحل دریای قلزم در فاصله ٔ یک شبانه روزی مدینه و ده منزلی ایله و تا ساحل جحفه سه منزل راه است . این شهر در اقلیم...
جار. (اِخ ) قریه ای است به بحرین متعلق به بنی عبدقیس . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
جار. (اِخ ) کوهی است از توابع شرقی موصل . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.