جعری
نویسه گردانی:
JʽRY
جعری . [ ج ِ ع ِرْ ر ] (ع اِ) کون . دبر. (منتهی الارب ). جعراء. || کلمه ٔ ذم است که لئیم و ناکس را بدان دشنام دهند. || نام یکی از بازیهای کودکان عرب است و آن چنان باشد که دو کودک ، کودکی را بر دستهای خود برداشته ببرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
جاری بردی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.
جاری شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) روان شدن . روان گشتن . دویدن . رفتن . سرازیر شدن (چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن . مایع گردیدن . میعان داشت...
جاری آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان بیضای بخش اردکان شهرستان شیراز در 79هزارگزی جنوب خاور اردکان و یکهزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا واقع...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
جاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روان ساختن . || معمول داشتن . متداول کردن . راندن .
جاری مجرای . [ م َ ] (از ع ، ص مرکب ، اِ مرکب ) قائم مقام . (آنندراج ). جانشین . بجای آن . نائب مناب . نازل منزله . بمنزله ٔ آن : چنانکه اگر بعضی...
حساب جاری . [ ح ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسابی که در بانکها به نام اشخاص باز میگردد و شرایط نقل و انتقال وجوه سپرده در این حساب آس...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ایل جاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خبر کردن . ابلاغ کردن . اطلاع دادن مردم ده را برای کاری .
صیغه جاری کردن . [ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیغه ٔ عقد ازدواج یا طلاق یا معامله ٔ دیگر را با الفاظ مخصوص خواندن . صیغه خواندن .