جعفر
نویسه گردانی:
JʽFR
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن نصر ملقب به ابوالحسن حاجب و معروف به مصحفی (متوفی 372 هَ . ق .) وزیر و ادیب اندلسی و از نویسندگان نامدار بود و شعرهای خوب بسیار دارد. اصل وی از بربریان بلنسیه بود و المستنصر اموی او را به وزارت برگزید و تا هنگام مرگ مستنصر در این سمت باقی ماند. همچنین در روزگارناصر، والی جزیره ٔ میورقة شد و چون ناصر به فرمانروایی رسید او را به وزارت برگزید و فرماندهی شرطه را نیز بدو واگذار کرد. چون خلافت به هشام المؤیدبن الحکم رسید، عهده دار حاجبی وی گردید و در امور دولتی مداخله کرد. اما منصوربن ابی عامر به سبب خدمتی که او به صبح (مادر هشام المؤید) کرده بود دستگیرش کرد و بر او سخت گرفت و جعفر بنظم و نثر از او طلب بخشایش کرد اما منصور بدو رحم نکرده اموال او را مصادره کرد تا بدان حد که بر فرزندانش نیز چیزی نماند. پس او راکشت و تن او را به کسانش داد. (الاعلام زرکلی ج 2).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد مقری مکنی به ابوالقاسم از مشایخ عرفای قرن چهارم هجری و از مردم نیشابور است . وی برادر ابوعبداﷲ مق...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن احمد مروزی . رجوع به ابوالعباس مروزی شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن ادریس حسنی کتانی مکنی به ابوالمواهب (1250 - 1323 هَ . ق .) فقیه مالکی روزگار خود و صوفی و عالم به تراجم احوا...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن ایاس ، ابوبشر واسطی . تابعی است .
جعفر. [ ج َ ف َ] (اِخ ) ابن برقان ، مکنی به ابوعبداﷲ. تابعی است .
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن بشیر البجلی بالولاء مکنی به ابومحمد الوشاء (متوفی 208 هَ . ق .) مردی فاضل و از کوفه بود. وی در الابواء در راه م...
جعفر. [ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن تاجی . او راست : هوسنامه ٔ ترکی .
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن ثعلب بن جعفر الادفوی ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوالفضل (685 - 748 هَ . ق .) مورخ بود و از ادبیات و فقه و ف...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن جحاف بن عبداﷲبن جعفربن عبدالرحمن بن جحاف معافری بلنسی مکنی به ابواحمد و معروف به ابن جحاف (متوفی 488 هَ . ق ...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن حرب همدانی (177 - 236 هَ . ق .)از پیشوایان معتزلیان و از مردم بغداد بود. علم کلام را در بصره از هذیل علاف فراگر...