جعفر
نویسه گردانی:
JʽFR
جعفر. [ ج َ ف َ ](اِخ ) ابن فضل بن جعفر از بنی حسن بن فرات ، مکنی به ابوالفضل و مشهور به ابن حنزابة و حنزابه نام مادر پدر اوست . (308 - 391 هَ . ق .) خود و پدرش وزیر بودند و وی از دانشمندان محقق و از مردم بغداد بود که به مصررفت و خاندان اخشیدیان در مدت فرمانروائی کافور او را به وزارت گماشتند و چون کافور مرد ابن طغج فرمانروای رملة او را دستگیر کرد و شکنجه داد و اموالش را مصادره کرد و سپس آزاد شد و به شام رفت (358 هَ . ق .) و فرمانروای آنجا او را پناه داد و پس از چندی باردیگر با احترام بسیار به مصر بازگشت . از تألیفات اوست : اسماءالرجال و الانساب . وی در مصر درگذشت و بخواست او جسدش را به مدینه حمل کردند و در آنجا بخاک سپردند. (الاعلام زرکلی ج 2). رجوع به ابن حنزابه شود.
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
ام جعفر. [ اُم ْ م ِ ج َ ف َ ] (اِخ ) حصنی است در اندلس از توابع مارده . (از معجم البلدان ).
جعفر جن . [ ج َف َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خشت شهرستان کازرون در چهارهزارگزی شمال کنارتخته و کنار راه شوسه ٔ کازرون به ...
جعفر جنی . [ ج َ ف َ رِ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) ظاهراً تصحیفی است عامیانه از زعفر جنی . رجوع به زعفر جنی شود.
جعفر حلی . [ ج َ ف َرِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به جعفربن احمد ... شود.
جعفر حلی . [ ج َ ف َ رِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به جعفربن خضر ... شود.
جعفر خطی . [ ج َ ف َرِ خ َطْ طی ] (اِخ ) رجوع به جعفربن محمد ... شود.
جعفر تلی . [ ج َ ف َ رِ ت َل ْ لی ] (اِخ ) از بزرگان و مشاهیر اصفهان در روزگار مغولان بود و صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان از او نام میبرد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شیخ جعفر. [ ش َ ج َ ف َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سهندآباد شهرستان تبریز است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
علی جعفر. [ ع َ ج َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرکی ، بخش شیب آب شهرستان زابل .واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری سکوهه و 11 هزارگزی خاور ر...