جعفر
نویسه گردانی:
JʽFR
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن حذارکاتب مکنی به ابوالقاسم . یاقوت نوشته است : صولی در کتاب اخبار شعراء مصر میگوید در روزگار وی در مصر کسی در فراوانی شعر و حسن بلاغت به پایه ٔ او نمیرسید. وی صاحب دیوان شعر و مکاتبات بسیار است . جعفربن محمد در روزگاری که عباس بن احمد بر پدرش شورید، وزیر وی گردید و چون پدر بر او غلبه کرد، جعفر را نیز دستگیر کردند و پس از شکنجه و آزار کشتند. (معجم الادباء).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جعفر. [ ج َ ف َ ] (ع اِ) جوی کوچک . جوی خرد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوی بزرگ . جوی کلان . (منتهی الارب ). جوی کل...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) کیمیاگری که زرجعفری بدو منسوب است . (از برهان قاطع) : تو در فضل بس بهتر از جعفری که دادی به هر کس زر جعفری . (شرفن...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) نام دو پسر از پسران امام موسی بن جعفر (ع ) امام هفتم شیعیان اثناعشری بوده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص 457)....
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از پسران علی بن موسی الرضا (ع ) امام هشتم شیعیان اثناعشری بوده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص 457).
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از پسران علی بن محمدبن علی بن موسی الرضا (ع ) بوده است .
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) یکی از مشاوران چنگیز مغول بوده که از جانب وی به رسالت به نزد آلتون خان رفت وآلتون خان او را محبوس کرد اما جعفر ا...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 35هزارگزی شمال باختری قروه کنار خط تلفن و راه عمومی مالر...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن ابان المصری محدث است . (لسان المیزان ج 2 ص 106).
جعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم معروف به سحان از رؤساء زنگیان است که در جنگ با خلیفه الموفق شرکت کرد و به صاحب زنگبار (صاحب الزنج ...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الجعفری محدث است . (لسان المیزان ج 2 ص 106).