اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جلال الدین

نویسه گردانی: JLAL ʼLDYN
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمداکبرپادشاه فرزند همایون پادشاه است که پس از پدر بتخت سلطنت هندوستان نشست و گاه شعر میگفت . او راست :
دوشینه بکوی می فروشان
پیمانه ٔ می بزر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم
زر دادم و دردسر خریدم .
من بنگ نمی خورم می آرید
من چنگ نمی زنم نی آرید.

(آتشکده ٔ آذر ص 11).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
جلال الدین محلی . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن ابراهیم بن احمد شافعی مکنی به ابوعبداﷲ از دانشمندان بزرگ شافعی است که در فقه ...
قاضی جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) اسحاق . سالها در اردوی سلطان حسین میرزا منصب و امر پیشنمازی داشت و گاهی در مجلس شاهی به توضیح مس...
جلال الدین عتیقی . [ ج َ لُدْ د ن ِ ع َ ] (اِخ ) از شاعران است و اشعار بسیار خوب دارد. او راست :از خاک کف پایت هر گرد که برخیزدجانهاش فروبارد...
مجتبوی، سید جلال‌الدین مقاله بحث خواندن نمایش تاریخچه نام مجتبوی، جلال‌الدین نام‌های دیگر نام پدر متولد 1307ش محل تولد تهران رحلت 1378ش اساتید محمدحسی...
جلال الدین سیوطی . [ ج َ لُدْ د ن ِ س ُ طی ی ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابی بکربن محمد یا ابوبکر محمد جلال الدین سیوطی مکنی به ابوالفضل از اکابر ...
جلال الدین دمشقی . [ ج َ لُدْ د ن ِ دِ م َ ] (اِخ ) خطیب ، محمدبن عبدالرحمان . رجوع به خطیب دمشقی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین دوانی . [ ج َ لُدْ د ن ِ دَ ] (اِخ ) محمدبن اسعد یا سعدالدین اسعد یا محمد اسعدبن سعدالدین اسعد کازرونی صدیقی از حکما و متکلمین بزرگ...
جلال الدین رسولا. [ ج َ لُدْ د رَ ] (اِخ ) رجوع به رسولابن احمد تبانی شود.
جلال الدین چاولی . [ ج َ لُدْ د ن ِ ] (اِخ ) (اتابک ) پس از خمارتکین ازطرف سلاجقه به اتابکی فارس رسید و تا سال 510 هَ . ق . در این مقام باق...
جلال الدین خجندی . [ ج َ لُدْ د ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) عمربن محمد معروف به خبازی . رجوع به خبازی عمر در همین لغت نامه شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.