اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جماش

نویسه گردانی: JMAŠ
جماش . [ ج َ ] (اِمص ) شوخی . || فریبندگی . || مستی . || درشتی . || (اِ) عربده . || (ص ) شوخ . || مست . || آرایش کننده و فریبنده . بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). از عربی جَمّاش ، یعنی مردی است پیش آینده بزنان ، گویا که طلب میکند زهار سترده از ایشان . (حاشیه ٔ برهان چ معین از شرح قاموس ). در فارسی بمعانی مذکور آمده :
من چنین زار از آن جماش درم
همچو آتش ۞ میان داش درم .

رودکی (ازیادداشت مؤلف ).


رجوع به جَمّاش شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
جماش . [ ج ِ ] (ع مص ) ساختن چاه . (منتهی الارب ). رجوع به جمش شود.
جماش . [ ج ِ ] (ع اِ) آنچه میان نورد و دیوار سر چاه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
جماش . [ ج َم ْ ما ] (مص ) ملاقات دوستان به پنهانی . (ناظم الاطباء). دوستان را در پنهانی دیدن . (برهان ).
جماش . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) رجل جماش ؛ مرد متعرض زنان ، کان یطلب الرکب الجمیش . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || شوخ . دلربا...
نرگس جماش . [ ن َ گ ِ س ِ ج َم ْ ما ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم فسونگر. نرگس غماز : فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دُردکشان از سر ح...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.