اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جنب

نویسه گردانی: JNB
جنب . [ جَمْب ْ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جُنوب ، جَنائب (منتهی الارب )، اَجناب . (اقرب الموارد).
- در جنب ِ ؛ قیاس به :
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است .

ناصرخسرو.


در جنب رای روشن و کف ّ جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شَمَر.

سوزنی .


- جارالجنب ؛ همسایه ٔ نزدیک چسبیده بتو.(از اقرب الموارد). همسایه ٔ هم پهلو. (منتهی الارب ).
- ذات الجنب ؛ نوعی از بیماری پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- ذوالجنب ؛ مبتلا به آزار ذات الجنب . (منتهی الارب ).
- صاحب بالجنب ؛ رفیق سفر. (منتهی الارب ).
- فی جنب اﷲ ؛ فی امر اﷲ. (ترجمان علامه ترتیب عادل ).
|| طرف . جانب . (برهان ). کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). سو. (برهان ). || معظم چیزی و اکثر آن . و گاهی جنب را به وقیعه و شتم و ناسزا تفسیر کنند. (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هم جنب . [ هََ جَمْب ْ ] (ص مرکب ) هم پهلو. (آنندراج ).
جنب جوش . [ جُمْب ْ ] (اِ مرکب ) جنب و جوش . رجوع به جنب و جوش شود.
باو گریشمه bāve-griŝma باو (سغدی): جنب (سنسکریت: greyŝma) حاره. ***فانکو آدینات 09163657861
جنب الفرس . [ ] (اِخ ) یکی از کواکب مربع فرس اعظم که آنرا جناح الفرس نیز خوانند. (یادداشت بخط مؤلف ) ۞ .
جنب و جوش . [ جُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) فعالیت بسیار. هیجان . حرکت فراوان . و با آمدن و افتادن صرف شود، گویند: بجنب و جوش آمد، به جنب و جوش افتا...
جنب فرساوس . [ جَم ْ ب ِ ؟ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ نورانی تر بر پهلوی راست برشاوش ، که آنرا موفق الثریا نیز گویند. رجوع به جنب الفرس شود.
طرف جنب الاسد. [ طَ رَ ف ُ جَم ْ بِل ْ اَ س َ ] (اِخ ) جای ستاره ٔ صرفه نزد منجمان .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.