جوری
نویسه گردانی:
JWRY
جوری . (ص نسبی ) منسوب به جورو آن شهری است بفارس : گلاب جوری . رجوع به جور شود.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جوری . (حامص ) توافق وهم آهنگی . مقابل ناجوری . رجوع به جور و ناجور شود.
جوری . (اِخ ) دهی از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه . این ده در دره واقع شده و کوهستانی است . سکنه ٔ آن 423 تن است . آب از چشمه ...
جوری . (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. این ده در جلگه قرار گرفته و معتدل است . جمعیت آن 178 تن . آب آن از قنات ...
پی جوری . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) عمل پی جور. مصحف پی جوئی . رجوع به پی جوئی شود.
حسن جوری . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اخسقه ای رومی . متخلص به جوری (1220 - 1292 هَ . ق .). دیوان شعر ترکی دارد. (رجال حبیب السیر ص 60) (هدیة...
علی جوری . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین جوری (یا حوری )، مکنّی به ابوالحسن . او راست : المرشد، در ده مجلد که در آن مختصر مزنی و ابن الرفعة را جمع ...
پی جوری کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) پی جوئی کردن . رجوع به پی جوئی کردن شود.