جوز. [ ج َ ] (ع  مص ) گذشتن  از جای  و پس  افکندن  آنرا به  رفتن  از وی . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  (اِ) میانه ٔ چیزی . (منتهی  الارب ) (غیاث  اللغات ). وسط چیزی . (غیاث  اللغات ).  || معظم  چیزی . ج ، اجواز. (منتهی  الارب ).  ||  (معرب ، اِ) از فارسی . (جمهرة از المزهر). گردو. (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ). چهارمغز. معرب  گوز است  که  گردکان  باشد. (برهان ) (المعرب  جوالیقی ) 
: تین  انجیر و عنب  انگور و بادام  است  لوز
جوز باشد گردکان  بسر و رطب  خرمای  تر. 
بسحاق  اطعمه .
رجوع  به  شرح  نصاب  شود.  ||  نارگیل . (فرهنگ  فارسی  معین ).