اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چاره جو

نویسه گردانی: CARH JW
چاره جو. [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) چاره جوی . تدبیرکننده . مدبر. جویای اصلاح امور. آنکه تدبیر و حیله کند. مصلحت اندیش :
بفرمود تا پیش او آمدند
بدان آرزو چاره جو آمدند.

فردوسی .


به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هر کسی چاره جو آمدند.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.