اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چشم

نویسه گردانی: CŠM
چشم . [ چ ِ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاهبخش داورزن شهرستان سبزوار که 40هزارگزی جنوب خاوری داورزن و 22هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی سبزوار واقع است . جلگه و معتدل است و 792 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، زیره و پنبه ، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است ولی در تابستان از داورزن با اتومبیل هم میتوان رفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) ۞ معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو ...
چشم . [ چ َ / چ ِ ش ُ ] (اِ) دانه ٔ سیاهی باشد لغزنده که آنرا در داروهای چشم بکار برند و چون بپزند و خشک سازند بعد از آن صلایه کرده بر هر جر...
چشم سوم مفهومی معنوی در نگرش شرقی است که سمبلی از اشراق و درکی فراتر از حواس 5 گانه بوده و دروازه ورود به حوزه آگاهی برتر است. برخی معتقدند که چشم سوم...
کسی که همچشمی کند
چشمه ٔ چشم . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) منبع چشم . مجرای آب چشم . سرچشمه ٔ اشک چشم : ریختم از چشمه ٔ چشم آب ...
چشم وهمچشم . [ چ َ / چ ِ م ُ هََ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سروهمسر. قوم وخویش . خویش وبیگانه . دوست ودشمن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چشم وهمچشمی . [ چ َ / چ ِ م ُ هََچ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) رقابت . همسری کردن با کسی .
توقع شدید داشتن، سخت بیوسیدن ؛ گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم، همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم (دیوان حافظ، د. جلالی نایینی، نشر مهتاب،1371) این با...
هم چشم . [ هََ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) برابر و مقابل و رقیب . (آنندراج ) : آزادخان از فرقه ٔ غلزه ای و هم چشم با فرقه ٔ ابدالی بود. (مجمل التوار...
« قبلی صفحه ۱ از ۳۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.