اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چهار

نویسه گردانی: CHAR
چهار. [ چ َ / چ ِ ] (عدد، ص ، اِ) همان چار، عدد معروف است . (آنندراج ). اربع. اربعه . (منتهی الارب ) ۞ . عدد اصلی میان سه و پنج ،دو برابر دو. شمار میان سه و پنج ، دودو. این کلمه با یونانی آن تترا ۞ از یک اصل است و شاید چهار اصل تترا باشد. علامت آن «4» است و نیز با تسارون ۞ یونانی شاید هم ریشه باشد. نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «4» و در حساب جمل «د» باشد. (یادداشت مؤلف ) :
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد.

رودکی .


ببوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانک آیدی نزد من روزگار.

ابوشکور.


بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام .

ابوالعلاء ششتری .


تا جز از بیست وچهارش نبود خانه ٔ نرد
همچو دو سی ودو خانه ست نهاد شترنگ .

نجار (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


مثال طبع مثال یکی شکافه زنست
که رود دارد بر چوب برکشیده چهار.

دقیقی .


ز ایران دگران باز به امید کنند
از پی دیدن دیناری دوچشم چهار.

فرخی .


چندین حدیث گفته شد و آخر آن نگار
تا بوسه ای بداد دوچشمم چهار کرد.

فرخی .


چهارست آهوی شه آشکار
که شه را نباشد بتر زین چهار
یکی خیره رویی دوم بددلی
سوم زفتی و چهارمین کاهلی .

اسدی .


چهار چیز که اصل فراغت است و منال
نیرزد آن بچهار دگر در آخر حال
گنه بشرم ملامت عمل بخجلت عزل
بقا بتلخی مرگ و طمع به ذل سؤال .

اثیرالدین .


ممکن نشود که با دغای تو
ما را ز دو پنج یک چهار آید.

عمادی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
چهار تکبیر زدن . [ چ َ / چ ِ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گزاردن نماز بر جنازه ٔ اموات است . (از انجمن آرا). گزاردن نماز میت . مراد تکبیرهاست...
چهار جوی فطرت .[ چ َ / چ ِ ی ِ ف ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عناصراربعه . چهارمزاج انسان . رجوع به چارجوی فطرت شود.
چهار دست و پا. [ چ َ / چ ِ دَ ت ُ ] (اِ مرکب ) قوائم حیوان ؛ یعنی مجموع شمار دستها و پاهای کسی یا حیوانی . دو دست و دو پای او : چهار دست و پ...
چهل و چهار پا. [ چ ِ هَِ ل ُ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) ذات اربع و اربعین . که شماره ٔ پاهایش چهل و چهار باشد. || هزارپا یا نوعی از آن . گوشخزک . گو...
چهار دندان شدن . [ چ َ / چ ِ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دارای چهاردندان گردیدن . || در چهارپایان اهلی کنایه از پیر شدن باشد. چهار دندان شدن شتر...
چهار صنف حیوان . [ چ َ / چ ِ ص ِ ف ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (اِ مرکب ) آدمی و پرندگان و خزندگان و چرندگان . رجوع به چارصنف حیوان شود.
چهار تکبیر کردن . [ چ َ / چ ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گزاردن نمازمیت . رجوع به چار تکبیر کردن شود. || ترک کردن . رها کردن . و ترک گفتن : پس ...
چهار برابر کردن . [ چ َ / چ ِ ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوبار مضاعف کردن . دوبار دوچند کردن . افزودن چیزی یا تعدادی یا عددی تا آنجا که چهار ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چهار حقیقت شریف یا چهار حقیقت آریایی (سانسکریت: चत्वारि आर्यसत्यानि catvāri āryasatyāni) را آموزه اصلی سنت بودایی دانسته‌اند که قالبی مفهومی برای تمام...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.