حاج
نویسه گردانی:
ḤAJ
حاج . (اِخ ) (ایل ....) نام یکی از ایلهای کرمانشاهان است و حسین خان زنگنه ٔ حاج از این ایل بود و پس از قتل نادر که هر کس ، در هر گوشه ای سر بطغیان بر میداشت حسین خان هم از ایل حاج ، جوانان کاری انتخاب کرد و سر بشورش برداشت .ابوالحسن بن محمد امین گلستانه در مجمل التواریخ آردکه : «و در کرمانشاهان حسین خان زنگنه ٔ حاج که در ایام نادرشاه چاوش باشی ملتزم رکاب بود و حضرت نادری بسبب اسناد خیانتی که بدو داده بودند هر دو چشم او رااز حدقه برآورده مطلق العنان کرده بود در آن وقت در کرمانشاهان پا بدامن قناعت پیچیده در گوشه ای منزوی بود از شنیدن قتل نادری سر از جیب تفرعن برآورده بعد از افسوس و تأسف به بی چشمی در حالت کوری بنای شورش و فساد گذاشته از ایل حاج جوانان کاری انتخاب نموده و از سایر ایلات زنگنه و فرقه ٔ وند ایلجاری نموده قریب چهارده پانزده هزار سوار و پیاده فراهم آورده بحکمرانی مشغول ... و در آخر بتدبیر سلیم خان سردار کشته شد». رجوع بمجمل التواریخ گلستانه ص 132 و 129 شود.
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی ۞ نامند گیاهی است که ترنجبین ۞ بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خ...
حاج . [ حا ج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از حج ّ. حج کرده . حج گذار. حج گذاشته . حج کننده . حاجی . ج ، حجاج . حجیج . حُج ّ. حاج ّ. و یهود ایران بتازگی ...
حاج . [ حا ج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . آهنگ طواف کعبه کردن بنیت عبادت معروف . حج کردن . (اقرب الموارد).
حاج . [ حا ج ج ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاج : خلیفه آل بویه را فرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است تا از حضرت مسع...
ذات حاج . [ ت ُ ] (اِخ ) موضعی است میان شام و مدینه و حاج جمع حاجت است .
گول حاج . (اِ مرکب ) حاجی که پیاده به مکه ٔ معظم می رود. || حاجی جاهل به اعمال و رسوم حج . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 2 ص 316 شو...
حاج آباد. (اِخ ) نام محلی کنار راه لاهیجان به رشت میان لاهیجان و سرخاب ، در 555400 گزی تهران .
حاج آقا. (اِخ ) محلّی در مشرق بستان آباد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حاج بابا. (اِخ ) ابن حاج ابراهیم بن عبدالکریم . او راست : خلاصة الاعراب .