حاجی

نویسه گردانی: ḤAJY

حاجی . (اِخ ) (امیر جلال الدین ۞ ...) ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنه ٔ 736 هَ . ق . سلطنت کرده است ،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند. رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول ص 352 شود.

واژه های قبلی و بعدی

واژه های همانند

۲۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه

واژه

معنی

حاجی بکنده

حاجی بکنده . [ ب ِ ک َ دِ ] (اِخ ) (قنات ...) نام قناتی است در اطراف رشت . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استر آباد رابینو ص 16 شود.

حاجی بهرام

حاجی بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای بخاراست و از اوست بیت ذیل :یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم .(قاموس ا...

حاجی ارزانی

حاجی ارزانی . [ اَ ] (ص مرکب ) گرانفروش .

حاجی بخارا

حاجی بخارا. [ ب ُ ] (اِخ ) نام تاجری که شمس الدین ایلتمش را بخرید. رجوع به حبط ج 1 ص 416 شود.

حاجی برادر

حاجی برادر. [ ب َ ] (اِخ ) از نزدیکان امیر عادل آقا. از امرای معتبر ایلکانیان . رجوع به ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو شود.

حاجی برلاس

حاجی برلاس . [ ] (اِخ ) (امیر....) از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلا...

حاجی بکتاش

حاجی بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزاریکی از مشاهیر اولیا موسوم به ...

حاجی قزوینی

حاجی قزوینی . [ ق َ ] (اِخ ) شاعری از مردم قزوین و منشاء و موطن وی شهر کاشان است . بیت ذیل ازگفته های اوست :ما با تو خورده ایم می و بی تو ...

حاجی علینقی

حاجی علینقی . [ ع َ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از آبادیهای شهرستان گرگان است و اکنون این آبادی را مازیار خوانند.

حاجی عطارلو

حاجی عطارلو. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) یکی از تیره های ایل بهارلو است . رجوع به ایل بهارلو و جغرافیای سیاسی ایران ، تألیف کیهان ص 86 شود.

تعداد نمایش:

« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۴ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »

نظرهای کاربران

نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.

ورود