حاد
نویسه گردانی:
ḤAD
حاد. [دِن ْ] (ع ص ) نعت فاعلی از حِداء و حُداءو حدوء. راننده ٔ شتر بسرود و آواز. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حاد. (اِ) کلاغ و زاغ . (فرهنگ شعوری ).
حاد. (اِخ ) نام یکی از فرزندان یعقوب که از مادر با یوسف جداست . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 194 و فرهنگ شعوری شود.
حاد. [ حادد ] (ع ص ) ذلق . بُرنده . تیز. ۞ سرتیز. نوک تیز ۞ ، چون کارد و نشگرده و امثال آن . || تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل ...
تخلص شاعر و نویسنده معاصر حامد میرزایی است .
اشیاف احمر حاد. [ اَش ْ ف ِ اَ م َ رِ حادد ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای بیماریهای سلاق و جرب و سبل و حکه و کمنه و سیلان و غشاوه سودمند اس...
هاد. (ع اِ) (از «هَ ی د») جنبش و حرکت . هَیْد. یقال : ما له هَیْدٌ و لا هادٌ؛ یعنی نمی جنبد و حرکت نمی کند و منع از چیزی نمی کند و منزجر از چیزی...
هاد. [ هادد ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَدّ. رجوع به هَدّ (در معانی مصدری ) شود. || (اِ) آواز دریا که در آن بانگ و غرشی شنیده شود وگاهی از آن...