گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حارث نویسه گردانی: ḤARṮ حارث . [ رِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حرث ، کشاورز. ۞ (دهّار). برزگر. (نصاب ) (مهذب الاسماء). زارع : اینک بخشیدت خریدی وارثی ریع را چون میستانی حارثی . مثنوی .دهقان . || جمعکننده ٔ چیزی . || کاسب . ج ، حارثون وحرّاث . || شیر. اسد. ابوالحارث . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سُراقة. محدث است . شیخ طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرد و گوید از اصحاب علی (ع ) بود. رجوع به لسان المیزان چ ح... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سراقةبن حارث الانصاری النجاری . صحابی است و ابوالاسود بنقل از عروة او را از شهیدان بدرشمرده است و بعضی گویند نام ... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سُریج التمیمی از شجعان و بزرگان ساکن خراسان بوده است . وی در سنه ٔ 116 هَ. ق . بر امیر خراسان خروج کرد و جامه ٔ سی... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سریج نقال . یکی از فقها و محدثین که در باب او بسیارسخن گفته اند، گروهی او را ضعیف و مجهول و حتی کذاب میدانند و گ... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد. محدث است ، بقول ابن حجر گروهی به اشتباه او را صحابی دانند و از او این حدیث نقل کنند: یا رسول اﷲ ارایت دواء ن... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص . محدث است . رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 151 شود. حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد حجوری . وی منسوب است به حجور که نام قبیله ای است از همدان و از شعراء آن قبیله میباشد و در باب جنگ ابی الهند... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید. محدث است و از ایوب بن مدرک روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 151 شود. حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید (سعد) ابن ابی ذئاب الدوسی . ابن حبان او را از ثقات تابعین گفته است و گوید عمر او را بمصدقی فرستاد. حارث پسر عم... حارث حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید. مکنی به ابی محمد. تابعی است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ صفحه ۱۴ از ۴۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود