حارث
نویسه گردانی:
ḤARṮ
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حباب بن الأرقم بن عوف بن وهب انصاری قاری ، مکنی به ابومعاذ. صحابی و برادر مادری جاریة (حارثة)بن النعمان است . عدوی و ابن شاهین ، بنقل از شیوخ خود، آرند که او درک غزوه ٔ احد کرد و گویند در وقعه ٔ جسر ابوعبید بشهادت رسید. و ابن سکن گوید در خلافت عمر وفات یافت . رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 289 و ص 290 شود.
واژه های همانند
۴۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابوالفضل . یکی از سرهنگان عرب در سیستان بزمان امارت امیر ابوجعفر. (شرح احوال رودکی ص 482 و 483).
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ازدی . محدث است و از ابن الحنیفه روایت دارد و ثوری از او روایت کند. ابن ابی حاتم گوید او را نشناسم ، و ابن حبان او را د...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) اشعری . شیخ طوسی در رجال خود شرح حال او را آورده و گوید از صحابه ٔ رسول است ولیکن مجهول الحال است . (رجال مامقانی شما...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) الاعور. از فقهاءِ تابعینی است که در کوفه زندگی کردند. ابواسحاق گوید در کوفه ، در باب فرائض کسی از عبیده و حارث اعور اع...
حارث . [ رِ ] (اِخ )البنائی . او برادر ابوالجحاف و معاصر با فرزدق ِ شاعر(متوفی در سنه ٔ 110 هَ . ق .) است و از این شاعر روایت کند که از فرزدق ش...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) حَرّاب . رجوع به حارث بن معاویةبن ثور شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) حفار. مولای عثمان بن عفان و سید ابوفروه کیسان است . رجوع به الوزراء والکتاب ص 89 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) خراسانی مکنی به ابی حفص . از مهندسین معاصر ابن عمید. وبنابراین در حدود سال 360 هَ . ق . میزیسته است . او راست : تفسیر مقا...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) زَونی . محدث است ابن ابی حاتم گوید پدرم گفت او را نمی شناسم . رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 6 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) سمرقندی . از امنای مأمون بود و سپس در زمره ٔ سرهنگان سپاه معتصم درآمد و چون معتصم پس از فتح عموریة عزیمت استنبول کرد، ...