حارث
نویسه گردانی:
ḤARṮ
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن زیاد انصاری ساعدی . صحابی است و درک غزوه ٔ بدر کرده است . احمد و ابوداود در فضائل انصار و ابن ابی خیثمه و بخاری در تاریخ و بغوی و بعض دیگر از طریق عبدالرحمن بن غسیل از جمرةبن ابی اسید، از او روایت کنند که گفت : بروز خندق پیغمبر را دیدم آنگاه که با مردم بر هجرت بیعت میکرد. گفتم : یا رسول اﷲ با این مرد بر هجرت بیعت کن . حضرت فرمود او کیست ؟ گفتم حوطبن یزید پسرعم من . حضرت فرمود:«انکم معاشر الانصار لاتهاجرون الی احد و لکن الناس یهاجرون الیکم » ابن قانع، این حارث را با حارث بن عمرو اشتباه کرده و او را خال برأبن عازب گفته است . رجوع بکتاب الأصابه چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 292 شود.
واژه های همانند
۴۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سُراقة. محدث است . شیخ طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعه آرد و گوید از اصحاب علی (ع ) بود. رجوع به لسان المیزان چ ح...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سراقةبن حارث الانصاری النجاری . صحابی است و ابوالاسود بنقل از عروة او را از شهیدان بدرشمرده است و بعضی گویند نام ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سُریج التمیمی از شجعان و بزرگان ساکن خراسان بوده است . وی در سنه ٔ 116 هَ. ق . بر امیر خراسان خروج کرد و جامه ٔ سی...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سریج نقال . یکی از فقها و محدثین که در باب او بسیارسخن گفته اند، گروهی او را ضعیف و مجهول و حتی کذاب میدانند و گ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد. محدث است ، بقول ابن حجر گروهی به اشتباه او را صحابی دانند و از او این حدیث نقل کنند: یا رسول اﷲ ارایت دواء ن...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص . محدث است . رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 151 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد حجوری . وی منسوب است به حجور که نام قبیله ای است از همدان و از شعراء آن قبیله میباشد و در باب جنگ ابی الهند...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید. محدث است و از ایوب بن مدرک روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 151 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید (سعد) ابن ابی ذئاب الدوسی . ابن حبان او را از ثقات تابعین گفته است و گوید عمر او را بمصدقی فرستاد. حارث پسر عم...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید. مکنی به ابی محمد. تابعی است .