اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حارث

نویسه گردانی: ḤARṮ
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعة ۞ ذی الرمحین ، ابن مغیرةبن عبدالّله بن عمروبن مخزوم مخزومی قرشی . ملقب به قباع . پدر او موسوم به بجیر بود و پیغمبر (ص ) او را عبداﷲ نامید و عبداﷲ از دست ابی بکر و عثمان عمل یمن یافته بود و مادرحارث دختر ابرهه ٔ حبشی ، و بدین عیسی بود. حارث صحابی و محدث است و از پیغمبر روایت دارد و در اینکه روایت او بسماع از آن حضرت باشد بعضی را تأمل است . او از عمر و عائشة و ام سلمة روایت کند و ابن سعد وی رادر طبقه ٔ اولی کسانی که از عمر روایت کرده اند آرد. زهری و طبقه ٔ او از حارث روایت کنند. یحیی بن معین حارث را از تابعین مکة داند و ابن سعد در ترجمه ٔ حال او آرد که وی مردی خطیب و عفیف بود و چون مادر او حبشی بود رنگی مائل بسیاهی داشت . صاحب تاج العروس آرد که حارث در زمان عمر ولایت جند داشت و چون از حصر عثمان آگاه شد بیاری او شتافت و در راه از چارپا بیفتاد و بمرد ولی صحت این قول معلوم نیست چه در تواریخ آمده است که حارث از دست عبداﷲبن الزبیر ولایت بصره و خراسان و سیستان یافت و در خلافت عبدالملک بن مروان برسولی پیش او رفت و او را با وی قصه ای است در باب سماع .عبداﷲبن الزبیر از عائشه در باره بناء کعبه ، که در تاریخها مسطور است و در خصوص ملقب شدن او به قباع ، که پیمانه ای است بزرگ ، گویند که چون ولایت بصره یافت وبدان جا شتافت قباع را پیمانه ٔ آنها قرار داد ۞ یا بقولی مردم بصره این پیمانه را پیش او بردند. و این چند بیت ، که خطاب بعبداﷲبن الزبیر است ، و صاحب اغانی آنها را از عمربن ابی ربیعه داند، و حافظ و ابن عساکر و دیگران آنها را به ابی الاسود دؤلی نسبت کنند، درباره ٔ حارث گفته شده است :
امیرالمؤمنین جزیت خیراً
ارحنا من قباع بنی المغیرة
حمدناه ولمناه فاعیا
علینا ما یمرلناه مریرة.
سوی ان الفتی نکح اکول
وسهاک مخاطبة کثیرة
کانا حین منیاه اطفنا
بضبعان تورط فی حفیرة.
و چون ابن الزبیر این اشعار بشنید حارث را که یک سال حکومت کرده بود عزل کرد. و نیز ابوذؤیب در حق حارث گوید:
سحب الشوارب لایزال کانه
عبدلاَِّل ابی ربیعة مشنع.
و نیز شاعری راجع بدو گفته است :
احارث داری مرتین هلم منها
و کنت ابن اخت لاتجار غوائله
و انت امری ٔ بطحاء مکة لم یزل
بها منکم معطی الجزیل و فاعله .
گویند که مردی از موالی زنی از عرب بحباله ٔ نکاح در آورد حارث میان آن دو جدائی افکند و قسمتی از خانه ٔ مرد را ویران کرد. آن مرد پیش ابن الزبیر شد و گفت :
هذا مقام مطرد
هدمت مساکنه و دوره
و شی ٔ علیه عداته
ظلما فعاقبه امیره
فی ان شربت نجم ما
کان حلا فیه غدیره .
ابن زبیر بحارث نوشت که زن را بشوهر بازدهد.گویند مردی بنام مرة، از بنی تمیم ، راه می برید حارث او را بگرفت و تازیانه زد، آن مرد گفت :
عمدت فعاقبت امراً کان ظالماً
فالهب فی ظهری القباع و اوقدا
سیاطا کاذناب الکلاب و شرطة
مقالیس راعوا مسلما متهودا.
و گویند که همین مرة وقتی شکایت پیش حارث برد و گفت :
أحار تفهّم فی القضاء فانه
اذا ما الامام جار فی الحکم اقتدا
فانک موقوف علی الحکم فاحتفظ
ومهما تصیر الیوم تدرک به غدا
وانی مما ادرک الامر بالانا
و اقطع فی رأس الامیر المهندا.
حارث او را گفت : «واﷲ لاقطعنه فی راسک قبل ان تقطعه فی راسی » و فرمود او را بزندان بردند و کسی را واداشت که او را بقتل رساند. بغوی بنقل از هارون حمال او را در زمره ٔ صحابه آرد و ابن حجر گوید او را صحبت و حتی رؤیت نیست چه پدر او در حبشه زاده است . (؟) بخاری و ابن سعد و ابن حبان او را در شمار تابعین آرند. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 122 و 169 و عیون الاخبار ج 2 ص 171 و ج 3 ص 35 و تاریخ سیستان ص 105 و ص 607 و تهذیب تاریخ ابن عساکر چ شام ج 3 صص 447 - 450 و کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 2 ص 72 و ص 73 و تاج العروس و منتهی الارب در کلمه ٔ قباع ، شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابوالفضل . یکی از سرهنگان عرب در سیستان بزمان امارت امیر ابوجعفر. (شرح احوال رودکی ص 482 و 483).
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ازدی . محدث است و از ابن الحنیفه روایت دارد و ثوری از او روایت کند. ابن ابی حاتم گوید او را نشناسم ، و ابن حبان او را د...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) اشعری . شیخ طوسی در رجال خود شرح حال او را آورده و گوید از صحابه ٔ رسول است ولیکن مجهول الحال است . (رجال مامقانی شما...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) الاعور. از فقهاءِ تابعینی است که در کوفه زندگی کردند. ابواسحاق گوید در کوفه ، در باب فرائض کسی از عبیده و حارث اعور اع...
حارث . [ رِ ] (اِخ )البنائی . او برادر ابوالجحاف و معاصر با فرزدق ِ شاعر(متوفی در سنه ٔ 110 هَ . ق .) است و از این شاعر روایت کند که از فرزدق ش...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) حَرّاب . رجوع به حارث بن معاویةبن ثور شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) حفار. مولای عثمان بن عفان و سید ابوفروه کیسان است . رجوع به الوزراء والکتاب ص 89 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) خراسانی مکنی به ابی حفص . از مهندسین معاصر ابن عمید. وبنابراین در حدود سال 360 هَ . ق . میزیسته است . او راست : تفسیر مقا...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) زَونی . محدث است ابن ابی حاتم گوید پدرم گفت او را نمی شناسم . رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 6 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) سمرقندی . از امنای مأمون بود و سپس در زمره ٔ سرهنگان سپاه معتصم درآمد و چون معتصم پس از فتح عموریة عزیمت استنبول کرد، ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.