اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حارث

نویسه گردانی: ḤARṮ
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عمروبن مزیقیأبن عامر. یکی از ملوک حمیر است و چون شکنجه با آتش را مرسوم کرد او را محرق گفتندی . دو برد او در تاریخ و ادب عرب داستانها دارد از آنجمله است که ابو عبیدة گوید روزی و فود عرب پیش نعمان بن المنذر گرد آمدند نعمان دو برد محرق را بیاورد و گفت : لیقم اعزالعرب قبیلة فلیلبسهما. عامربن احیمرالسعدی برخاست و آن دو برد به بر کرد. نعمان او را گفت : بم َ انت اعز العرب ؟ احیمرگفت : العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی تمیم ، ثم فی سعد، ثم فی کعب ، ثم فی عوف ، ثم فی بهدلة، فمن انکر هذا من العرب فلینا فِرنی ! فسکت الناس .پس نعمان گفت : هذه حالک فی قومک . فکیف انت فی نفسک و اهل بیتک ؟ احیمر گفت : انا ابوعشرة، و خال عشرة، و عم عشرة! و اما انا فی نفسی فهذا شاهدی . ثم وضع قدمه فی الارض ثم قال : من ازالها عن مکانها فله مائة من الابل ! فلم یقم الیه احد، فذهب بالبردین . فرزدق گوید:
فما تم فی سعد و لا آل مالک
غلام اذا ما قیل لم یتبهدل
لهم وهب النعمان بُردی محرق
بمجد مَعدّ والعدید المحصل .
و صاحب مجمل التواریخ والقصص این قصه از او حکایت کند: «پس چنان افتاد که در عهد حسن الحمیری سیل العرم بیامد، و پیش از آن بروزگار دراز زنی کاهنه ، به نام طریفة، بسخنان سجع چنانکه عادت باشد، خبرداده بود عمروبن مزیقیأبن عامر را و او جد انصاربود از قبیله ٔ رسول (؟) صلی اﷲ علیه ، قبیله ٔ او [ س ] و خزرج . و سید جمله ٔ بنی کهلان از آل قحطان ، پس عمرو بیندیشید از آن ضیاعهای آباد و جایهای نزه ، پس پسرخویش حارث را پیش خواند و اشراف قبیله را، و پسر راگفت چون من برسر انجمن اشراف ترا کاری فرمایم ، مرا ناواجب پاسخ کن و من ترا عصایی بزنم ، تو مرا یک لطمه بزن ، حارث گفت حاشا که من هرگز این کنم ، و هیچ آزادزاد پدر را لطمه نزند، عمرو گفت (و عمران همچنین روایت است نام او) گفت من همی فرمایم ترا، و در این کاری هست پس دیگر روز اشراف حمیر و جماعت سادات یمن جمعگشتند، بمحفلی بزرگ ، عمران حارث را کاری فرمود، پاسخ زشت کرد، پدرش او را بزد بعصا، حارث پدر را لطمه بزد، عمران سوگندخورد که در زمینی که مرا چنین خواری رود نباشم . بزرگان حمیر و سادات بشفاعت برخاستند، سود نداشت ، و سوگند زیاد کرد، پس گفت این ضیاع و اسبان من بخرید که دلم از این جایگاه سرد گشت ، تا دیگر جای روم . چون دانستند که حقیقت همی گوید ببهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود، بخریدند و عمران باجماعت خویش برفت و از بعد مدتی بند گسسته گشت ، و سیل اندر آمد، و همه ٔ زمین یمن پست گشت و هامون ، و هیچ عمارت نماند مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان ۞ و حضرموت و عدن ، و چنین جایها، پس این گروه ممزق شدند در ناحیتها، و حارث به یثرب آمد و مقام گرفت بجوار جهودان که از بیت المقدس بگریخته بودند از بخت نصر و حصارها ساخته چون فدک و خیبر و بنی قریظه و دیگرها و نسل حارث به یثرب بماند، جمله ٔ اوس و خزرج فرزندان اواند و تغلب بن عمرو و برادرش حارث بذی قار رفت و مقام گرفت ، و پسر او خزاعة بود، که بنی خزاعة جمله فرزندان اواند،... رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 64 و 65 و ج 3 ص 281 و 296 و 312 و 313 و 331 و 356 و ج 6 ص 178 و 179 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 151 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عتبة. محدث است و از علاء ابن کثیر روایت دارد و عُمیربن عمران ازاو روایت کند. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 34 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ )ابن عتیق بن قیس انصاری . ابن شاهین او را صحابی داندو در زمره ٔ کسانی که وقعه ٔ احد را درک کرده اند آرد.ابن حجر گوید آن ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عتیک (بقول ابن شاهین عتیق ) بن قیس بن هیشةبن حارث بن امیةبن معاویةبن مالک بن عمروبن عوف انصاری ، صحابی است و ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عتیک بن نعمان بن عمروبن عتیک بن عمروبن منذول انصاری بخاری . مکنی به ابی اخزم صحابی است . واقدی آرد که او وقعه ٔ ا...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عدی بن خرشةبن امیةبن عامربن احطمة (خطمة) الانصاری الحطمی (الخطمی ). صحابی است ابوعمر به پیروی از ابن الکلبی آرد ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عدی بن مالک بن حرام بن خدیج بن معاویة الانصاری المعاوی . صحابی است . ابن العدوی آرد که حارث وقعه ٔ احد را درک کرد...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عرفجةبن حارث بن مالک بن کعب انصاری اوسی ۞ . صحابی است . موسی بن عقبة و واقدی و ابن عمارة وی را در شمار کسانی که ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عصر (یا غصن ) الثقفی . مکنی به ابی وهب . تابعی و محدث است .
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عفیف کندی . ابن مندة گوید بخاری او را در زمره ٔ صحابه آورده است و عسقلانی گوید شاید این حارث بن عفیف و حارث بن عط...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عقبةبن قابوس هزنی . واقدی ، در مغازی آرد که حارث و عم او وهب در هنگام جنگ احد گوسفندانی از آن خود را بمدینه آورد...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.