اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حب

نویسه گردانی: ḤB
حب . [ ح َب ب ] ۞ (ع اِ) ۞ دانه . (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). دان . حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات . آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم . بزر :
مسکن دشمن تو بود و بُوَد
هر زمینی کز او نروید حب .

فرخی .


من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب .

ناصرخسرو.


اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی
در نطفه ها و خایه ٔ مرغان و بیخ و حب .

ناصرخسرو.


حبّه ٔ مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن
از زمین برنزندجز اثر حُب ّ تو حب .

سنائی .


پهلوان چَه را چو ره پنداشته
شوره اش خوش آمده حب کاشته .

مولوی .


همچنان گردد هم اندر دم زمین
سبز کشت از سنبل و حب ثمین .

مولوی .


|| داروهای کوفته و سرشته و به گلوله های خرد به اندازه ٔ ماشی تا نخودی و کوچکتر و بزرگتر کرده ۞ . ج ، حبوب : گردها و عصاره های لاینحل در آب و بدطعم و بدبو راکه مقدار شربت آن کم باشد با شربت گلیسیرین یا صمغ و یا نشاسته و امثال آن بسرشند سپس حب سازند، و این برای سهولت بلع است که بیمار را از خوردن مایع بدبو و بدطعم معاف میدارد.
- حب کردن ۞ ؛ گلوله ساختن داروهای سرشته و کوفته . تحثیر :
همچو مطبوخ است وحب کآن را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری .

مولوی .


ور حب و مطبوخ خوردی ای ظریف
اندرون شد پاک زَاخلاط کثیف .

مولوی .


|| چینه . چنه . || پاره ٔ شکسته از قند یا نبات به مقدار بادامی یا بزرگتر: یک حب قند.
مثل حب نبات ؛ نهایت شیرین (میوه چون انگور شیرین ، هندوانه ٔ شیرین ). || بسیار جمیل .
- حب انگور ؛ حبه و شگله و گله ٔ آن .
- حب کردن ؛ جدا کردن حب های انگور و مانند آن از خوشه و توده کردن . حبه کردن .
- حب نبات ؛ یک قطعه نبات . یک پاره نبات .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حب الانبرباریس . [ ح َب ْ بُل ْ اَم ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) دانه ٔ زرشک . زرشک دانه .
لعوق حب القطن . [ ل َ ق ُ ح َب ْ بِل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) من صناعة جالینوس جلیل القدر عظیم النفع یعید شهوة الباء بعد الیأس و یصفی الصوت و یفتح...
حب الصنوبرالصغار. [ ح َب ْ بُص ْ ص َ ن َ ب َرِص ْ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) ۞ ثمر کاج . ارزه . تخم کاج . قضم قریش . صاحب اختیارات گوید: بپارسی تخم ک...
حب الصنوبرالکبار. [ ح َب ْ بُص ْ ص َ ن َ ب َ رِل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) ۞ چلغوزه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). جِلوز. صاحب اختیارات گوید: چلغوزه است و...
حب الباقلاءالمصری . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ئِل ْ م ِ ری ی ] (ع اِ مرکب ) وزنی است معمول طبیبان و آن مقدار دوازده قیراط است . و خود باقلاء مصری یا...
حب الدیدان الطوال . [ ح َب ْ بُدْ دی نِطْ طِ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به حب القرع شود.
حب الباقلاءالیونانی . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ئِل ْ نی ی ] (ع اِ مرکب ) وزنی است معمول طبیبان و داروگران معادل شش قیراط.
هب . [ هََ ب ب ] (اِخ ) نام ستاره ای است به زبان هندی . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
هب . [ هَِ ] (فعل امر) به لغت زند و پازند امر بگذاشتن است یعنی بگذار. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، کلمه ٔ امر یعنی بگذار. (ناظم ...
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ صفحه ۱۶ از ۱۷ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.