اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حبابة

نویسه گردانی: ḤBAB
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ثعلبة، از بنی کهلان از عرب قحطان . مادر قبیله ای از عرب جاهلی . عبداﷲبن مدان گوید: «و بنوحبابة ضاربون قبابهم ». رجوع به نهایةالأرب قلقشندی ص 189 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 209 شود. وی مادر صبح و ثعلبة دو جد جاهلی عرب است ، و فرزندان ایشان را بنی حبابة گویند. رجوع به بنی حبابه و نیز رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 346 و 347 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حبابة. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) یکی حَباب . غنچه . کوپله . سوارک . (ادیب نطنزی ). غوزه . گوی . سیاب . نفاخة. فقاعة. ج ، حباب .
حبابة. [ ح َب ْ با ب َ ] (اِخ ) از اعلام زنان عرب است .
حبابة. [ح َ ب َ ] (اِخ ) نام زنی که ابوسلمه ٔ بتوذکی ۞ از وی روایت کند. (منتهی الارب ).
حبابة. [ ح ِ ب َ ] (اِخ ) السعدی . شاعری است سارق از عرب . (منتهی الارب ).
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) الوالبیة. تابعیة است (منتهی الارب ) و مکنی به ام الندی است . (تنقیح المقال ج 1 ص 250).
حبابة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) تأنیث حباب . دیو ماده . || دوست (زن ).
حبابة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) جانورکیست سیاه آبی . ج ، حُباب .
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب حضرت باقر (ع ) که از برکت دست او علیه السلام علت برص وی زائل شده است .
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) یکی از مغنیات مشهور عرب . وی محبوبه ٔ یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی بود. اسم وی عالیة است و حبابه را با جاریه ٔ دیگ...
حبابة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دخت عجلان . یکی از رواة است . احمدبن خلیل از ابوسلمه از حبابة حدیثی نقل کرده . حبابه از مادر خود ام حفص و او از صفی...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.