اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثن

نویسه گردانی: ḤṮN
حثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید :
انا نزعنا من مجالس نخلة
فنجیز من حثن بیاض مثلماً.
نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد.
قیس بن العیزارة هذلی گفته است :
و قال نساء لو قتلت لسائنا
سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع
رجال و نسوان باکناف رایة
الی حثن تلک الدموع الدوافع.
و نیز گوید:
اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه
تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ
و کاد یوالینا و لسنا بارضهم
قبائل من فهم و افضی و ثابُر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۱ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن هندو. حاکم سنجار و موصل بود. و صاحب ماردین به سال 754 هَ . ق . او را کشت . (دررالکامنة ج 2 ص 48).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عبدالخالق اسکندری شرف الدین ابوعلی غزولی . محدث است . و ابن رافع در معجم گوید: از وی اجازه دارم . (درر...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن علی بن حمود. رجوع به حسن حمودی شود.
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یسار. رجوع به حسن بصری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن مطهر،معروف به علامه ٔ حلی . رجوع به حلی و علامه حلی شود.
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن محمد دجیلی بغدادی حنبلی (663 - 732 هَ . ق .). در کودکی قرآن را حفظ کرد و در دمشق برمزی تلمذ کرد. (دررالکا...
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف معروف به ابن عشرة. رجوع به ابن العشرة و ذریعه ص 221 و 246 و روضات الجنات شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمر. رجوع به حسن رسولی شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن یوسف عباسی . رجوع به حسن مستضی ٔ شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف یکشهری . رجوع به حسن یکشهری شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.