 
        
            حجر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤJR
    
							
    
								
        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمروالکندی . رجوع  به  حجر آکل  المرار شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ح ِ ] (اِخ ) رجوع  به  حجر اسماعیل  و حجرالکعبه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی  القری  میان  مدینه  و شام  است ، استخری  گوید: حجر قریه ٔ کوچکی  کم سکنه  از وادی  القری  است  یک  روز راه  تا ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) اصحاب  حجر، قوم  ثمود یعنی  قوم  صالح .(دستور اللغه ٔ ادیب  نطنزی ) (مجمل  التواریخ  ص 148).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) الخیر. رجوع  به  حجربن  عدی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [   ] (اِخ ) ابن  ابی حجیر. رجوع  به  حُجَیربن  ابی  حجیر شود. (الاصابة).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. (اِخ ) ابن  ابی العنبس  اصفهانی  معروف  بهجری . عمارةبن  ابی  حفصة از وی  روایت  کرده . و از سعیدبن  جبیر وابوهریره  روایت  کند. (ذکر اخبار اصفها...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن  أدبر. رجوع  به  حجربن  عدی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [  ] (اِخ ) ابن  ایاس بن  مقاتل . از پدرش  روایت  دارد. و پسرش  علی بن  حجر ثقة از وی  روایت  دارد. ص 181).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن  جزیلةبن  لخم . از قحطان . جدی  جاهلی  است . عبدالملک بن  عمیر قطبی  از فرزندان  اوست . (زرکلی  ص 213).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [  ] (اِخ ) ابن  الحارث . مکنی  به  ابی خلف . محدث  است .