حداد
نویسه گردانی:
ḤDʼD
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) مصری . ابوالحسن علی بن محمد. او راست : حدیقةالمنادمة در چهل جلد، که در 1040 ق بپایان رسید. (هدیة العارفین ج 1 ص 755).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حداد. [ ح ُ ] (ع اِ) منتهی . غایت . قصاری : حدادک ان تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایة جهدک . (اقرب الموارد).
حداد. [ ح ِ ] (ع مص ) ترک زینت زن که شوهر او وفات کرده . (اقرب الموارد). جامه ٔ سوک پوشیدن زن در عزا و سوگواری شوی . سوک داشتن زن بر مرد...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) قرطبی ، حسن بن ایوب انصاری مالکی . متوفی 425 هَ . ق . او راست : مسائل ابوبکربن زرب در چهار جزء. (هدیة العارفین ج 1 ص ...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) نجیب بن سلیمان . ازنویسندگان معروف معاصر عرب (1867- 1899م .) وی در بیروت متولد شد. و به خال خویش ابراهیم و خلیل ا...
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) نیکولا (نقولا). رجوع به نیکولا حداد شود.
حداد. [ ح َدْ دا ] (اِخ ) یمنی . سیدعبداﷲبن علوی المهاجر العریفی التربمی الحسینی (1044-1132ق ) او راست : اتحاف السائل در ادب . تثبیت الفؤاد. ...
حداد حدیه . [ ح َ دِ ح ُدْ دی هَِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) در حق کسی گویند که طلعت وی را مکروه دارند. (اقرب الموارد).
حسن حداد. [ ح َ س َ ن ِ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابن عقیل عمانی . رجوع به عمانی روضات الجنات ص 168 شود.
حسن حداد. [ ح َ س َ ن ِ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابن ایوب قرطبی بن محمدبن ایوب انصاری ،مکنی به ابوعلی مالکی . درگذشته ٔ 425 هَ . ق . او راست : «مسائ...
علی حداد. [ ع َ ی ِ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن عنبسه ٔ حداد عسکری ، مکنّی به ابوالحسن . از علمای قرن چهارم هجری بود و از جمله شاگر...