اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حذر

نویسه گردانی: ḤḎR
حذر. [ ح َ ذِ ] (ع ص )خائف . ترسان . (غیاث ). حذرگیرنده . (مهذب الاسماء). مرد بیدار. مرد باپرهیز. (منتهی الارب ). مرد بیدار و هوشیار. ترسنده . ج ، حَذِرون ، حَذاری ̍. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حضر. [ ح َ ] (ع اِ) زهار مرد و زن . || پیه در ناف . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح َ ] (ع مص ) تطفل .
حضر. [ ح ُض ْ ض َ ] (ع اِ) ج ِ حاضر.
حضر. [ ح َ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد صاحب بیان و فقه . (آنندراج ). || جوینده ٔ هنگام طعام مردم تا حاضر شود.
حضر. [ ح ُ ض ُ ] (ع ص ، اِ) مرد ناخوانده آینده بر سفره ٔ مردم . (آنندراج ).
حضر. [ ح َ ض ِ ] (ع ص ، اِ) آنکه هنگام طعام مردم جوید تا بر آن حاضر شود. || مردی که سفر را صالح نباشد. || مرد شهری . (منتهی الارب ).
حضر. [ ح ُ ] (ع اِ) تک اسب . دویدن اسب . (آنندراج ). شتاب اسب در تک . (از مهذب الاسماء). ج ، احضار: جمز؛ نوعی از رفتار بشتاب که کم از حضر و...
حضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ) نزدیک . || درگاه . || حضور. || شهر. حضارة. مقابل بدو. || خانه حضور. خانه باشی . مقابل سفر.(آنندراج ). آرام . مقام ....
حضر. [ ح َ ](اِخ ) نام شهری باستانی برابر تکریت میان موصل و فرات . ابنیه ٔ آن از سنگ تراشیده و گویند بدانجا شصت برج بزرگ بوده است و میان...
حضر. [ ح َ ض َ ] (اِخ ) مخفف حضرموت است . (غیاث از شرح خاقانی ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.