اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حذن

نویسه گردانی: ḤḎN
حذن . [ ح ُ ] (ع اِ) نیفه ٔازار. || کرانه ٔ پیراهن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).
حزن . [ح َ ] (اِخ ) ابرق الحزن ، موضعی است به دیار عرب . یکی از چند موضع مسمی به ابرق است . (تاج العروس : برق ).
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن ابی وهب بن عمروبن عائدبن مخزوم . وی جد سعید مسیب است که از جدش از پیغمبر روایت دارد. حزن روز فتح مکه اسلام آو...
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحارث العنبری . پدر محجن است . جاحظ داستانی درباره ٔ او آورده است . (البیان و التبیین ج 3 ص 246).
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن سعد ساعدی . ابن حبان گوید: نام سهل بن سعد ساعدی حزن بود و پیغمبر او را سهل نامید. (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7). رجوع ب...
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نباته . مجهول است . ابن ابی حاتم او را یاد کرده است . وی از یک صحابی روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 187).
حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن نصر عدوی از بنی تیم . و او برادر قرظ است . (الاصابة ج 2 ص 61 قسم سوم ).
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) زبالة. نام موضعی است .
حضن . [ ح َ ] (ع مص ) حضانت . در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در کنار گرفتن مادربچه را. (منتهی الارب ). || در زیر گرفتن مرغ خایه...
حضن . [ ح ِ ] (ع اِ) فروتر از زیر بغل . (مهذب الاسماء). از زیر بغل تا تهیگاه و سینه و دو بازو و آنچه مابین سینه و بازوست . (منتهی الارب ). از...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.