اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حر

نویسه گردانی: ḤR
حر. [ ح َرر ] (ع اِ) گرما. (منتهی الارب ). گرمی . (زوزنی ). نقیض بَرْد. حرارت . ج ، حُرور، اَحارِر. (منتهی الارب ) : و قالوا لاتنفروا فی الحر قل نارُ جهنم اشد حراً. (قرآن 81/9). و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر. (قرآن 81/16).
گهی چو خاک پراکنده دل ز باد بلا
گهم چو آب بجوشید دل ز آتش حَر.

مسعودسعد.


چو سوزنی لقب آمد ز حَرّ نار سقر
برون جهان چو سر سوزن از حریر مرا.

سوزنی .


|| (مص ) حَرَّ القتل ُ؛نیک بسیار شد کشت و خون . (منتهی الارب ). کقول المتنبی : باجسام یَحِرﱡ القتل فیها. (اقرب الموارد). || حرالماء؛ گرم کردن آب را. || حریره پختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ حَرّة. زمینهای سنگلاخ سوخته . || (صوت ) زجر است شتران را. گویند: الحَرَّ. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن . عورت زن . فرج زن . لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است . (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج ، احراح...
حر. [ ح ُرر ] (ع ص ، اِ) آزاد. خلاف بنده . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). خلاف رقیق و عبد و برده . || آزادمرد. || جوانمرد. کریم . (...
حر. [ ح َرر] (ع مص ) گرم شدن . حرور. حرارت . (از منتهی الارب ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر «حران » گویند. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (مهذب الاسماء).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح . محدث است .
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن قیس بن حسن الفزاری . صحابی است . وی اصلاً از مردم نواحی تبوک است و با عم خویش عیینةبن حرض به حضور رسول (ص ) رس...
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن مالک بن خطاب العنبری ، مکنی به أبی سهل . محدث است .
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.