اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حر

نویسه گردانی: ḤR
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قلقله دشت حر. [ ق ُ ق ُ ل َ دَ ح ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه ، واقع در 84هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ . ...
حر ریاحی . [ ح ُرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به حربن یزید ریاحی شود.
حر عاملی . [ ح ُرْ رِ م ِ] (اِخ ) احمدبن حسن بن علی مشغری . از دانشمندان شیعه ٔ عهد صفوی و برادر محمدبن حسن شیخ الاسلام مشهد است که در 1040 ه...
حر عاملی . [ ح ُرْ رِ م ِ ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن حسین مشغری . در 8 رجب 1033 هَ . ق . در مشغر جبل عامل متولد گردید و تا سن چهل سالگی در...
شیخ حر عاملی . [ ش َ ح ُرْ رِ م ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن الحر العاملی . رجوع به حر عاملی ، محمدبن حسن ... شود.
هر. [ هََ ] (اِخ ) دهی بوده است میان قراباغ و گنجه در سه فرسنگی قراباغ . (از نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 181).
هر. [ هَِ رر ] (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ).
هر. [ هَُ رر ] (اِخ ) قفّی است در یمامه . (معجم البلدان ). زمینی است بلند در یمامه . (منتهی الارب ).
هر. [ هَُ رر ] (ع مص ) به بیماری هرار مبتلا گردیدن . || روان شدن شکم کسی چندانکه بمیرد. (منتهی الارب ). || (ص ) بسیار از آب و شیر. (منته...
هر. [ هَِ رر ] (ع مص ) راندن گوسپند را. (منتهی الارب ). || خواندن گوسپند را به سوی آب . منه المثل : لایعرف الهر من البر؛ یعنی او نمی شناسد ر...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.