حران
نویسه گردانی:
ḤRʼN
حران . [ ح َرْ را ] (اِخ ) قریه ای است به غوطه ٔ دمشق .
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
حران . [ ح َرْ را ] (ع ص ) تشنه . عطشان . مرد تشنه . (مهذب الاسماء). ج ، حِرار. || سخت حَرون (اسپ و جز آن ). (معجم البلدان ).
حران . [ ح ِ ] (ع مص ) حَرون شدن . حَرونی کردن ستور. (زوزنی ). توسنی کردن و بازایستادن از رفتن ستور ناکفته سُم . حُرون . توسنی .
حران . [ ح ُرْ را ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ حُر. || (اِخ ) حُر و اُبی ّ که دو برادر بوده اند.
حران . [ ح ُرْ را ] (اِ) ج ِ فارسی ِ حُر : تا پای نهند بر سر حران با کون فراخ گنده و ژنده . عسجدی یا عنصری .نزد دونان حدیث می مگذارپیش حران ...
حران . [ح ُ را / ح ُرْ را ] (اِخ ) نام کوچه ای است به اصفهان و عده ای بدانجا منسوبند. (معجم البلدان ) (سمعانی ).
حران . [ ح ُرْ را ] (اِخ ) نام دو وادی به نجد و دو وادی دیگر به الجزیره یا در زمین شام . (معجم البلدان ).
حران . [ ح َرْ را ] (اِخ ) احمدبن محمد جوهری شاعر مصیصی . (تاج العروس ).
حران . [ ] (اِخ ) شهری است بزرگ از ناحیت سودان و مستقر ملوک است و اندر این شهر مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. و...
حران . [ ح َرْ را ] (اِخ ) ریگی است به بادیة.
حران . [ ح َرْ را ] (اِخ ) نام دهی است به حَلب .