حرب . [ ح َ ] (ع اِ) نبرد. ناورد. آورد. ستیز. رزم . کارزار. (مهذب الاسماء). جنگ .(ترجمان عادل ). مقابل صلح . کین . کینه . معرکه . وقیعه . وقعت . مقاتله . وغا. ام صبار. (المرصع). ام صبور. ام قسطل . (المرصع). پرخاش . پیکار. ج ، حُروب
: پیامی بدادی به آئین و چرب
بدان تا نباشد به بیداد حرب .
فردوسی .
بزخمی کزوغ ورا خرد کرد
چنین حرب سازند مردان مرد.
فردوسی (از لغت فرس اسدی ص 241).
۞ به بدر واحد هم به خیبر نبود
مگر جستن حرب کار علی .
ناصرخسرو.
وَرْت به حرب افتد با یار کار
حرب به اندازه و مقدار کن .
ناصرخسرو.
قولت تیر است و زبانت کمان
گرْت بدین حرب بدل رغبت است .
ناصرخسرو.
زی حرب تو آمده ست دیوی
بدفعل تر از همه شیاطین .
ناصرخسرو.
آنکه تا هرکش منکر شدی از خلق جهان
جز که شمشیر نبودی بگه حرب گواش .
ناصرخسرو.
این سه دشمن چو همی سوی من آیند بحرب
نیستشان خنجر بُرّنده مگر آرزوم .
ناصرخسرو.
از واقعه ٔ جور هفت گردون
پنداری در حرب هفت خوانم .
مسعودسعد.
آتش حرب سوزان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 هَ . ق . ص
350). شعله ٔ آن حرب بر آن حالت زبانه میزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 هَ . ق . ص
352). میان ایشان حربی سخت قائم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 هَ . ق . ص
389). بحر حرب در موج آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
368). میان فریقین حربی عظیم قائم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
29). لشکری که با حرب و ضرب الفت گرفته بودند و عادت بر قهر و قسر خصم کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص
390).
از خیال حرب نهراسید کس
لاشجاعة قبل حرب ای جان و بس .
مولوی .
|| غزو. غزوة
: سال نهم فتح خیبر و حجةالوداع بود و سبب حرب پیدا گشت که ... (قصص الانبیاء جویری ص
219).
-
حرب عظیم ؛ ملحمة (ج ، مَلاحِم ).
|| (ص ) دشمن جنگی : رجل حرب . (منتهی الارب ). در مذکر و مؤنث و مفرد و جمع. (منتهی الارب ).