حرج
نویسه گردانی:
ḤRJ
حرج . [ ح ُ ] (اِخ ) نام غدیری به دیار فزارة و نام آن ابن حرج است لکن ابن دُرید آنرا حرج به اسقاط ابن روایت کرده است . (معجم البلدان ). || نام موضعی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
هرج . [ هََ ] (ع مص ) در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن مردم . || گشاده گذاشتن در را. || بسیاری و فزونی نمودن در سخن . (منت...
هرج . [ هََ رَ ] (ع مص ) سرگشته و سراسیمه گردیدن شتر از سختی گرما و از افزونی مالش قطران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هرج . [ هَِ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد). || سست از هر چیزی . (منتهی الارب ). ضعیف از هر چیزی . (اقرب الموارد).
هرج . [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 68 هزارگزی خاور کنگان و 7 هزارگزی شمال راه فرعی لار به ...
هرج و مرج . [ هََ ج ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در محلی گویند که جمعی ناموافق و بی اتفاق برخلاف هم کاری کنند و هر کرا آنچه از دست آید ک...