حرص
نویسه گردانی:
ḤRṢ
حرص . [ ح ِ ] (ع مص ) آزور شدن . (ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع . طَمْع. طَمَع. طماع . طماعیة. تطمع. شح ّ. شره . حریصی کردن . (تاج المصادر). آزور کردن . (دهار). تَعْص . بَهَج . استشراء. اِعْوال . اِعالة. فَغَم . هَلَع. لَوَع . تَلَهْجُم . طَزَع . اِلهاف .
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
حرص . [ ح َ ] (ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت . دریدن جامه در کوفتن . (مهذب الاسماء). || از چراگاه گیاهی بر جای...
حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف )...
حرص . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
حرص آوری . [ ح ِ وَ ] (حامص مرکب ) آزور شدن . حریص شدن : بدگمانی کردن و حرص آوری کفر باشد نزد خوان مهتری .مولوی .
حرص زدن . [ ح ِ زَ دَ] (مص مرکب ) حریصی نمودن . حرص نمودن . زیاده طلبیدن .بسیار خواستن . بسرعت و شتاب خواستن . کم صبری کردن .
حرص گرفتن . [ ح ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبی شدن : حرصم گرفت ؛ عصبی شدم .
حرص نمودن . [ ح ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) حریصی نمودن . حرص زدن : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت و چنان برادرزاده ٔ ...
حرص خوردن . [ ح ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) به خود پیچیدن . عصبی شدن با خودداری . خشم آوردن .
حرص داشتن . [ ح ِت َ ] (مص مرکب ) آزمند بودن . حریص بودن : تا میل نباشد به وصال از طرف دوست سودی نکند حرص و تمنا که تو داری .سعدی .
هرص . [ هََ رَ ] (ع اِ) کرم . || گرخشک بدن . || (مص ) مبتلاگردیدن به گرخشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).