اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حزن

نویسه گردانی: ḤZN
حزن . [ ح َ زَ ] (ع اِمص ) حُزن . اندوه . غم .انده . حدوک . کمد. حوبه . غمگنی . غمگینی :
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گُرم و حزن .

فرخی .


گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای او
گفتا یکی بلا بزداید یکی حزن .

فرخی .


قسم تو باد از این جهان خرمی
قسم بداندیش گرم و حزن .

فرخی .


هر که بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن .

فرخی .


خویشتن سوزیم و هر دو بر مراد دوستان
دوستان در راحتند از ما و ما اندر حزن .

منوچهری .


ای باده فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 78).


مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن .

مسعودسعد.


بینادلان ز گفته ٔ من در بشاشتند
کوری آن گروه که جز در حزن نیند.

خاقانی .


زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن
از سر رنج و حزن خیز و برآور دمار.

خاقانی .


هم او را از آن حاصلی نیستی
وگرخویشتن در حزن کشتمی .

خاقانی .


رو بهم کردند هر سه مفتتن
هر سه را یک رنج و یک درد و حزن .

مولوی .


- بوالحزن ؛ دائم الحزن . محزون . اندوهناک :
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نورای بوالحزن .

مولوی .


- بیت الحزن ؛ بیت الاحزان . خانه ٔ احزان .
- || کنایت از خانه ای که یعقوب زمان ناپدید شدن یوسف در آن نشسته بود :
بدین شکسته ٔ بیت الحزن که می آرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش .

حافظ.


و در ادبیات فارسی گاهی کلبه ٔ و گاهی خانه ٔ احزان نیز آمده است :
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه ٔ احزان بخراسان یابم .

خاقانی .


یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ٔ احزان شود روزی گلستان غم مخور.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حزن . [ ح ُ ] (ع اِ) اندوه . غم . کمد. (دهار). انده . غم . حَوبَة. اندوهگنی . حزن . غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب . خدوک . غمگنی . غمگینی...
حزن . [ ح ُ ] (ع مص ) اندوهگین کردن . (دهار). اندوهگن کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اندوهناک گردانیدن . || اندوهناک شدن . اندوهگین شدن...
حزن . [ ح َ زَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).ناپدرام . زمین ناپدرام . زمین ناهموار. زراغن . زراغنگ . زمین ستبر. سنگلاخ . حزنة. وعر.درش...
حزن . [ ح َ] (ع ص ، اِ) ناپدرام . زمین درشت . خلاف سهل . حَزَن .
حزن . [ ح َ زِ / ح َ زُ ] (ع ص ) حزین . غمگین . اندوهگین .
حزن . [ ح ُ زَ ] (ع ص ، اِ) کوههای درشت . ج ِ حُزنَة.
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) حی ای است از غسان .
حزن . [ ح ُ زَ ] (اِخ ) نام جائی است که در شعرولیعه از بنی حارث کنانة آمده است . (معجم البلدان ).
حزن . [ ح َ ] (اِخ ) راهی است میان مدینة و خیبر که در «المغازی » واقدی در جنگ خیبر و مرحب یاد شده است . (معجم البلدان ).
حزن . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل قم است . (تاریخ قم ص 136).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.