اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حزة

نویسه گردانی: ḤZ
حزة. [ ح َزْ زَ ] (ع اِ) یکی حَزّ. || وقت . هنگام .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
حزة. [ ح ُزْ زَ ] (ع ص ، اِ) نیفه . حجزة. (منتهی الارب ). || گردن . (منتهی الارب ). || پاره ٔ گوشت . (مهذب الاسماء). پاره ٔ گوشت به درازا بر...
حزة. [ ح َزْ زَ ] (اِخ ) موضعی است میان نصیبین و راس عین ، بالای خابور. (معجم البلدان ). و در مراصدالاطلاع گوید بین نصیبین و خابور. و در آن ...
حزة. [ ح َزْ زَ ] (اِخ ) شهری کوچک نزدیک اربل از سرزمین موصل و در آن پارچه های حزی از پنبه سازند. و سابقاً قصبه ٔکوره ٔ اربل بوده است ، و ...
حزة. [ ح َزْ زَ ] (اِخ ) موضعی بحجاز و نام آن در شعر کثیر عزه آمده است ، و ابن سکیت حزة را در آن شعر نام جائی دانسته . لیکن یاقوت گوید: ظا...
حظة. [ ح ِ ظَ ] (ع اِ) مرتبه . || بهره ٔ رزق . || (مص ) بهره مند و دولتی شدن زن و شوی از یکدیگر. (منتهی الارب ). رجوع به حظوة شود.
حذة.[ ح ِ ذَ ] (ع اِ) برابر. مقابل . حذاء. حذو. حذوة.
حذة. [ ح ُذْ ذَ ] (ع اِ) پاره ای از گوشت . (منتهی الارب ).
هزة. [ هَِ زْ زَ ] (ع اِمص ، اِ) شادمانی . (منتهی الارب ). نشاط. ارتیاح . (اقرب الموارد). خورسندی . (منتهی الارب ). || خوشدلی . || فراخ خویی ...
هذه . [ ها ذِ هی ] (ع ضمیر، اِ) مؤنث هذا. رجوع به هذا شود.
هزه جان . [ هََ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که دارای 464 تن سکنه است . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و سردرختی اس...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.