حسان
نویسه گردانی:
ḤSAN
حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن اسعد حمیری مکنی به ابوکرب از تبابعه ٔ یمن در جاهلیت است . در افسانه ها آورده اند: که با لشکری انبوه تا به سمرقند تاخت و به هرشهری که میرسید دانشمندان را با خود همراه میساخت ، سپس به شام رفت و کاهنان آن دیار با خود به یمن آوردو در راه از کعبه گذشت و آن را پرده پوشانید و در بازگشت به یمن با بت پرستی مبارزه ٔ آشکار کرد و دو شهر«مأرب » و «ظفار» را پایتخت زمستانی و تابستانی خودگرفت ، و در مأرب برای شاهزادگان مدرسه ساخت و این در پیرامن سده ٔ چهارم پیش از میلاد مسیح بوده است . (زرکلی ج 1 ص 219 بنقل از تهذیب ابن عساکر) (مجمل التواریخ و القصص ص 150). افسانه های راجع به وی با ذوالقرنین و اسکندر مخلوط شده است . رجوع به ذوالقرنین شود.
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حسان عجم . [ ح َس ْ سا ن ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) لقب خاقانی است . رجوع به حسان العجم شود.
حسان عطار. [ ح َس ْ سا ن ِ ع َطْ ط ] (اِخ ) یکی از داعیان به نفع بنی عباس که در سال 100 هَ . ق . به اتفاق عکرمه ٔ جراح و دیگران به دستور م...
حسان کلبی . [ ح َس ْ سا ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن مالک بن بجدل شود.
حسان کندی . [ ح َس ْ سا ن ِ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن عبداﷲبن سهل شود.
حسان نبطی . [ ح َس ْ سا ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) یکی از کتّاب ومحاسبان دیوان عراق است که ذمی بود و با محمد منتشربن اخی مسروق کار میکرد، پس هش...
حسان تبعی . [ ح َس ْ سا ن ِ ت ُب ْ ب َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسعد حمیری و حسان بن عمرو شود.
حسان ضبعی . [ ح َس ْ سان ِ ض َ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن عبدالرحمان شود.
حسان ثابت . [ ح َس ْ سا ن ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن ثابت شود.
حسان حجری . [ ح َس ْ سا ن ِ ح َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسد حجری شود.
حسان العجم . [ ح َس ْ سا نُل ْ ع َ ج َ ](اِخ ) لقبی است که به خاقانی شَروانی میدهند. گویندبه علت اینکه در مدیحه ٔ حضرت رسول (ص ) مانند حسان ...