گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حسان نویسه گردانی: ḤSAN حسان . [ ح َس ْ سا] (اِخ ) ابن حسان شاعر عرب . او راست : قصیده ٔ میمی که در ستایش برمکیان سروده است و آغاز آن چنین است :من مبلغ یحیی و دون لقائه زبرات کل خنابس همهام .(البیان و التبیین جاحظ ج 3 ص 210). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی حسان حمیری حسان حمیری . [ ح َس ْ سا ن ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسعد و حسان بن کریب شود. حسان رعینی حسان رعینی . [ ح َس ْ سا ن ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن کریب شود. حسان زیادی حسان زیادی .[ ح َس ْ سا ن ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوحسان زیادی شود. حسان تغلبی حسان تغلبی . [ ح َس ْ سا ن ِ ت َ ل َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن یسار شود. حسان بن ثابت حسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم ال... حسان طبرستانی حسان طبرستانی . [ ح َس ْ سا ن ِ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) پادشاه طبرستان بود. مستوفی گوید: در سنه ٔ ست و سبعین و مائه یحیی بن عبداﷲ علوی برادر محمد ... ابن ابی حسان وراق ابن ابی حسان وراق . [ اِ ن ُ اَ ح َس ْ سا ن ِ وَرْ را ] (اِخ ) او کتابت مصحف نیز میکرده است در نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری . (ابن الندیم ). حصان حصان . [ ح ِ ] (ع اِ) اسب نر و نجیب که تخم آن عزیز دارند. (منتهی الارب ). اسب نر. نریان . کریم . اسب نر و نیکو که نسل آن نگاهداشته شود. (... حصان حصان . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) امراءة حصان ؛ زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه . بشوی . متزوجه . مستوره . حاصن . حاصنة. ج ، حصانات ، حصن . || در... حصان حصان . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی در رمل میان دو جبل طی . (معجم البلدان ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۹ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود